عید سال 92
سلام عزیز دلم اومیدوارم با اومدن فصل بهار دلت هم بهاری باشه و لبت خندون .خوشگلم دردانه ام اومدم بهت از لحظه سال تحویل نه ببخشید از روز بعد از تولدت برات بنویسم:
اول اینکه روز قبل از تولدت از طرف مهدت براتون جشن بهار گرته بودن که همه مامانا و بابا ها دعوت بودن تو تالار غزال بود که ما هم به اتفاق بابا هادی و عمه مریم به این جشن رفتیم وای همه چیز عالی بود خاله بهار اومده بود با عمو فیروز که ننه سرما رو بگن بیا برو که خاله بهار داره می یاد بهت خیلی خوش گذشت از مدیریت مهدت خانم قرخلو هم خیلی تشکر و قدردانی می کنم واقعا زحمت کشیده بود همچین از مربی عزیزت سهیلا جون که خیلی هم دوستت داره .اینم از عکسای اون روز
تازه لباس محلیت رو هم دیدم که تو خونه کلاه و روسری رو داری با عمه لیلا رفتیم بازار و پارچه خریدیم و عمه جون هم زحمت کشید و سه سوته برامون آماده کرد تو تنت هم اونقدر نازه که نگو .
این سفره هفت سین هم برای سهیلا جون (زندایی)که برای عیدی بردنش اماده کرده بودیم
اینم سفره هفت سین جشن مهدت
لحظه سال تحویل سال 92
بعد از سال تحویل به دیدن بزرگان اقوام رفتیم و کلی هم به شما خوش گذشت روز سوم عید تصمیم گرفتیم که یه مسافرت 4 روزه که بتونیم زودی برگردیم و کمی هم استراحت داشته باشیم .تصمیم بر این شد که با خاله پری و امیر آقا با هم به تبریز و اردبیل و انزلی بریم که تو این فصل مناطق سردسیر خیلی هم خلوت می شه .روز سوم از سمت جاده طارم که خیلی هم منظره های زیبا داره به سمت انزلی حرکت کردیم توضیحات با عکس :
جاده طارم و ملینا زیر درخت زیتون
که صبحونه رو تو هوای بهاری طارم صرف کردیمممم
سد منجیل
امامزاده هاشم که تو راه رشت هستش که برای ناهار هم اینجا بودیم و به زیارت هم رفتیم و هواش گرم بود
وقتی انزلی رسیدم هواش خیلی سرد و دریا طوفانی بود ولی صدای امواج به قدری زیبا بود که نگو و تقریبا خلوت هم بود که شام رو هم کنار دریا تو خوردیم و تو هم خوابت برد .
صبح ساعت 8:30 روز 4 فروردین ملینا خانم تو قایق در ساحل قو
تو خواب ناز بودی که ساحل گیسوم رسیدیم
ناهار و هم تو جنگلهای گیسوم خوردیم و کمی استراحت و گردش تو جنگلش خیلی زیبا بود ،بعد هم به سمت اردبیل از گردنه حیران حرکت کردیم
مناظر زیبای گردنه حیران
اگه عکسات تو این سفر کمه به خاطر اینه که اصلا دوست نداشتی عکس بگیری و همش سرت رو بر می گردوندی
ناهار رو هم تو گردنه حیران خوردیم وای چه صفایی داشت واقعا نقطه به نقطه مکانها دیدنی و با هر بار دیدن این مناظر زیبا خدارو شکر کردم که نعمتهایش رو از ما دریغ نمی کند.
و به سمت اردبیل حرکت کردیم
مراسم ایام فاطمیه بود که به بقعه شیخ صفی الدین رفتیم داشتن آش ترش نذری پخش می کردن خیلی هم خوشمزه بود و اینم شما که در حال خوردن آش هستی عزیزم.تازه صدا و سیمای اردبیل هم ازت فیلمبرداری می کرد که گفتم الانه که فامیلا بهمون زنگ بزنن و بگن که تو اردبیل دارین چه می کنین
ای جونم نوش جونت
تو اردبیل زیاد نموندیم همین که اش رو خوردیم به سمت سرعین حرکت کردیم که به شب نخوریم
وقتی به سرعین رسیدیم کمی استراحت کرده و برای خوردن شام رفتیم بیرون که آش دوغش خیلی خوشمزه بود که شما اصلا نخوردی بابایی کوبیده و جگر هم سفارش داده بود که همه جیگرها رو خوردی و بعد هم کمی تو خیابونش قدم زدیم و دیگه چون خیلی خسته شده بودیم برگشیتم به هتل.
اینجا هم بعد از حمام گرم تو هتل
این پلنگ صورتی رو هم تو آستارا بابا هادی برات خرید
صبح هم بعد از صبحانه برای گردش رفتیم بیرون و بابا هادی هم رفت برای آبگرم .
به دو سه تا از پاساژهاش سر زدیم و چیز خاصی نداشت تا برات بخرم فقط خودت هم یه موبایل اسباب بازی برداشتی و برات خریدم.
ساعت 1 ظهر بود که برگشتیم و ناهار رو خوردیم و اماده رفتن به تبریز
راه زیادی نبود 3 ساعت تا تبریز راه بود که به محض سوار شدن به ماشین خوابت برد.نزدیکهای تبریز بیدار شدی
بعد از جابه جا شدن به مرکز خرید تو شهرک رشدیه که مرکز خرید رشدیه بود سر زدیم .من فکر می کردم اینجا همه چیز اینقدر گرونه نگو تبریز بدتر از اینجاست البته کمی بهتر از اینجا.آخه لباسهای ترکش که تقریبا با اینجا قیمتهاش یکی بود شاید 20الی 30تومن فرق داشت .
در هر حال تنها خرید ما از مرکز خرید 2 تا گل سر برای شما بود آخه منم قبل از عید از شهره خرید لباس کرده بودم و چیزی نیاز نداشتم .
بعد هم شام رو خوردیم و دیگه خیلی هم خسته شده بودیم .برای استراحت برگشتیم .
صبح هم به بازار کفاشان رفتیم چیز خاصی هم نداشت .یه جفت برای بابا هادی کفش خریدیم و بعد هم به یه مرکز خرید که تو کوی لاله بود رفتیم مرکز خرید لاله پارک که تازه افتتاح شده بود .
این دختر ناز هم تا تو رو دید به مامانش گفت مامان چقدر این دختر نازه کمی بغلت کرد و بوست کرد و به مامانش گفت مامان از ما عکس بگیر .منم از فرصت استفاده کردم و عکس گرفتم.تازه رفتیم بودیم مغازه آجیل فروشی که یه دونه پسته برداشتی اونم بدون اجازه که وقتی بهت تذکر دادیم از آقای مغازه دار دوباره اجازه گرفتی و آقای مغازه دار هم می گفت من اجازه دادم هر چقدر دوست داری بخور.بعدش هم گفت این دخترتون رو بدین اینجا عروسش کنیم بمونه تبریز.ازت می پرسیدم ملینا می مونی تبریز ، گفتی نه .ما هم به اقاهه گفتیم عروس جواب بله نداد .در ضمن یه دختر دسته گل و با سلیقه به تبریز دادیم دیگه بسشونه
ناهار رو هم دوباره اش گفتیم وای که چقدر خوشمزه بود بازهم تو خواب بودی و برات کوبیده سفارش دادیم و گرم نگه داشتیم که هر وقت بیدار شدی بخوری
این سفر هم مثه سفرهای قبل به سرعت برق و باد گذشت و صحیح و سالم به خونه برگشتیم .امیدوارم به دختر گلم خوش گذشته باشه
اینجا هم حیاط خونمون که اماده رفتن به مهمونی هستی قربونت برم
حیاط خونه مامان معصومه جون