شیطونی ها و شیرین زبونیهای ملینا
سلام قند عسلم
بالاخره این تیر ماه تموم شد و خیالم اونقدر راحت شده که حد نداره ،وقتی تیر ماه می رسه کلی سرم تو اداره شلوغ می شه البته امسال بیشتر .
به هر حال با موفقیت فعلاً پشت سرش گذاشتم نتیجه اش هم تا آخر سال معلوم می شه .ببینیم این اداره محترم دارایی چقدر برامون مالیات در نظر خواهد گرفت .
با اومدن ماه مبارک رمضان هم دیگه بعد از سر کار اصلا حوصله هیچ کاری رو ندارم .وقتی از اداره می یام برات نهارت را آماده می کنم و می خوری و یاد گرفتی برای تفره رفتن از خوردن غذا ،می گی که مگه نمی دونی من روزه ام خوب نمی تونم بخورم .می گم خوب قبول باشه می گی مال شما هم قبول باشه.نمی دونم این زبون رو نداشتی می خواستی چه کنی.
امیر بهت زنگ زده و باهاش کلی صحبت کردی و بعد بهت گفته که ملینا برو مامان زهرا رو اذیت کن گفتی باشه بذار بیاد .امیر ازت پرسیده حالا می خوای چه جوری اذیتش کنی گفتی که خوب غذا نمی خورم .یعنی این طرز فکرت منو کشته می دونی من نسبت به غذا خوردنت چقدر حساسم و نقطه ضعفم رو می دونی این حرف رو زدی.یعنی وقتی این حرفها رو از امیر و بابا هادی شنیدم مونده بودم چی بگم بهت .فقط به این نتیجه رسیدم که می خوای سر به سرم بذاری.باشه دخترم ببینم وقتی خودت مامان شدی می خوای چه جوری به بچه ات غذا بدی.(قوروت ازریخ اونا دا دوزریخ)ضرب المثل ترکی
روز جمعه هم افطاری خاله پری و امیر بود که سوین هم تو افطاری بود وای خدای من یه آن دیدم همچین جیغ و داد و گریه راه انداختی که نگو .بغل بابا هادی بودی بابا هم عصبانی از شما.پرسیدم چی شده بابا گفتش سر دوچرخه با هم دعواشون شده یعنی ملینا خانم نمی خواسته دوچرخه اش رو به سوین بده و بعد هم نمی ذاشتی سوین سوار تاب بشه .هیچی دیگه یه ساعت تموم تو بغلم گریه کردی نمی تونستم آرومت کنم تا به حال به این حد ندیده بودم که سر وسایلهای بازیت با کسی دعوا کنی .آخه چند شب پیش هم آنیسا هم بود ولی وسایلهای بازیت رو به انیسا می دادی حالا نمیدونم چرا با سوین اصلا جور نیستین وهمیشه با هم دعواتون می شه .دخترم می دونم الان موقعی هست که خودت رو مالک تمام وسایلهات می دونی ولی باید به دوستات که با هم بازی می کنی احترام گذاشته و از اسباب بازیهات به اونا هم بدی .به امید اون روز(100 سال بعد و من باز هم این نکته را یاد آوری می کنم)
از کلاس زبانت بگم که خیلی شیطونی می کنی تو کلاس .کوچکترین عضو موسسه هستی و تیچرت هم خیلی دوستت داره و همش می گه اگه تو کلاس نباشه اینجا سوت و کوره .هر ده دقیه یه بار می یای بیرون و یه سرک می کشی و باز می ری.نگران بودم که چیزی یاد نمی گیری ولی وقتی ازت می پرسم می بینم نه باید امیدوار باشم به این خوشگل خانم .
دیروز من حواسم نبود آیناز چه جور موهاش رو بسته بود ولی شب بهم می گفتی مامان ایناز امروز اصلا موهاش قشنگ نشده بود.این منم .آخه شیطون تو از کجا به این دقت کردی.از دست تو وروجک .
دیروز بعد ظهر هم بعد دادن ناهارت کمی استراحت کردم و وسایل سفره هم همونجور موند و شما هم که نزدیکای ظهر از خواب بیدار شده بودی و نمی خوابیدی .بنابراین تنهایی خوابیدم که وسطهای خوابم اومدی می گی مامان وسایل سفره رو جمع کنم بذارم سر حاش .فقط گفتم ملینا جونم بچین روی میز خودم جابجا می کنم وای وقتی بیدار شدم دیدم قشنگ سفره رو تا کرده و ظرف و ظروف را بردی آشپزخونه و کف آشپز خونه گذاشتی .کلی ذوقیدم و به بابا هادی گفتم بابا هم از دخمل خوشگلش تشکر کرد و بوسیدش.
چند روز پیش هم دستت رو گذاشتی رو دندونت و شروع به گریه که اینجام درد می کنه اولش گفتم نکنه زبونت یا لبت رو گاز گرفتی ولی هیچی ندیدم کمی بعد با خودم گفتم نکنه دندونش خراب شده دهنت رو باز کردم و نگاه کردم همه دندونها سفید و خوشگل و موشگل پس چرا درد داشتی آرررره ه ه علت رو پیدا کردم لثه عقبی از دو طرف ورم کرده وای دندون آسابهات داشتن در میومدن یعنی لثه ها قرمز و متورم دست که زدم همجین جیغ زدی دلم برات سوخت .همینجوری که غذا نمی خوری سه روز هم این برات بهونه شد و لب به غذا نزدی .خدا رو شکر الان خوب شدی و منم مثه یه مامان خوب دوباره برات دوندونک درست کردم امروز ان شالله برای افطار پخش خواهم کرد.مبارک باشه دوندونهای خوشگلت عزیزم