ملینا مهمون زهرا
سلام خوشگلم
بابای زهرا که از مکه اومده بود وقت کردیم تا باهم بریم خونشون.
تو و زهرا هم که همدیگرو دیدین کلی ذوق و شوق.
زهرا دستتو گرفت و رفتین اتاقش بازی کنین . اما آبتون توی یه جوب نمی رفت . اگه اون یه اسباب بازی رو بر می داشت می گفتی بده من. و یا اگه تو بر می داشتی اون می گفت مال منه .
به هر حال یه جورایی همدیگرو تحمل کردین . ولی بهتون خیلی خوش گذشت چون اتاق زهرا کاملاً ریخت و پاش شد. بیچاره مامان زهرا کلی باید اتاق زهرا رو مرتب کنه. تازه زهرا چند تا النگو رنگارنگ داشت که سر اونا با زهرا بحثت شد .زهرا می گفت بده من تو می گفتی بده من که جفتتون هم گریه کردین . و به زور النگو ها رو نصف به تو دادیم و نصف به زهرا.
اما بابا هادی از این کارت اصلاً خوشش نیومد و موقع خداحافظی هم باهات حرف زد و گفت دخترم اصلاً کارت خوب نبود. اما تو هم خودتو به کوچه علی چپ می زدی و می گفتی بابا ببین النگوهامو.
نصیحت : دخترم وقتی مهمونی می ریم سعی کن به وسایل کسی دست نزنی . اینو برای الانت نمی گم چون کوچولو هستی و من هر چی بگم تو گوش نمی دی.