بابا جون گل من
سلام خوشگل خانم
دیروز بعد ظهر که خواب بودی تلفن زنگ خورد از خواب بیداری شدی و گفتی من حرف بزنم اما تا تو جواب بدی قطع شد و بابا هادی که می خواست استراحت کنه و کمی بخوابه شما همچین با صدای بلند حرف می زدی و برا خودت شعر می خوندی ،که بابا بیدار شد و به حالت عصبانی رو مبل نشست و بهت نگاه کرد و تو هم که فهمیدی چه کردی بعد از نگاه کردن به بابا بهش گفتی بابا هادی ببخش خوب. بعد صورت و دست بابا رو بوسیدی و دیگه بابا هادی نمی دونست بخنده یا چیکار کنه منم که این صحنه رو دیدم بغلت کردم و گفتم تو اگه این زبونو نداشتی می خواستی چیکار کنی.
تازه شعری رو که می خوندی این بود:
بابا جونم گل من ، عزیز منزل من (که دست و پا شکسته بابا جونم گل من عزیز گل من)
البته اینجا هم به بابا هادی بگم ببین دخترت داشت از تو می گفت و برات شعر می خوند پس عصبانیت اینجا جایی ندارد.
الان هم که فصل امتحانات خاله پرستو هست و هر موقع خواستی بری اتاقش گفته نیا من درس دارم . وقتی من از سر کار اومدم بهم گفتی مامان زهرا پااستو نمی ذاره درس بخونم!!!!! همچنین می ری اتاق دایی محسن و در رو می بندی و می گی نیا اتاق، من درس دارم.
دختر گلم با این همه شیرین زبونیهات عاشقتیم.