دخترم دیگه بزرگ شده
سلام خوشگلم
این روزها خیلی احساس می کنم که بزرگ شدی وقتی باهات حرف می زنم خیلی خوب به حرفام گوش می دی و در آخر هم اگه نصیحت باشه می گی چشم و اگه دعوا باشه بازم می گی چشم دیگه این کا رو نمی کنم .
بعد از بازی با اسباب بازیهات ،جمعشون می کنی و می ذاری تو اتاقت و می گی ببین مامانی من اتاقم مرتبه.یه روز که بابا از تخت بلند شد و رو تختی رو مرتب نکرد به بابا هادی گفتی تختت رو مرتب کن ببین تخت من مرتبه .
کمی هم از نظر غذا خوردن بهتر شدی و غذا می خوری اونم نه با قاشق با دستت ولی راضیم و اعتراضی هم نمی کنم .هر طور راحتی بخور .
قبلا به خاطر هر چیزی بهونه گیری می کردی و الان خیلی خیلی خوب شدی و دیگه نه از بهونه گیری خبری هست نه از گریه های الکی.
دوباره تراشه های الماس قسمت دوم را شروع کردیم و خوب داری همراهی می کنی و تو مهد هم سهیلا جون باهات کار می کنه.
شعرهای توی مهد رو آروم آروم برای خودت زمزمه می کنی و هیچ وقت با صدای بلند نخوندی تا ما هم یاد بگیریم.
دو تا کتاب آشنایی با مفاهیم متضاد برات خریده بودم که همون روز اول همشون رو انجام دادی و گفتی که دوباره برات بخرم .منم رفتم کتابفروشیها چیزی برای شما پیدا نکردم ولی بازم هم سر می زنم
دیگه دست راست و چپت رو هم خوب می شناسی
در رنگ کردن نقاشی سعی می کنی که از خط بیرون در نیاری و حتی به من هم تذکر می دی که موقع نقاشی نباید از خط دربیاریم بیرون.
اشکال هندسی رو هم یاد گرفتی و دیگه اینکه رنگها رو هم تشخیص می دی.
خدایا شکرت که بهم ملینا رو دادی