ماجرای استخر و ملینا
سلام دختر گلم
از چند روز قبل تصمیم گرفتیم که من و شما و مامان جون و خاله سارا بریم استخر ،اما من می گفتم شاید ملینا رو نذارن بیاد تو استخر،که بقیه گفتن نه ،می ذارن ، دیروز که بهت گفتم مامانی می خوایم بریم استخر کلی خوشخال و ذوق از خودت در کردی و اردک بادی رو هم برداشتی و گفتی می خوام ببرم استخر باهاش بازی کنم.مایوت رو هم پوشیدی و ساعت 3 بود که از خونه در اومدیم و به سمت استخر رفتیم البته بهت هم می گفتم شاید خانمه نذاری بری استخر می پرسیدی چراااااا؟ می گفتم که چون غذا کم خوردی و کوچیک موندی شاید نذاره تو هم می گفتی نه می ذاره.
وقتی به استخر رسیدیم تا خانمه شما رو دید گفت نهههههههههههه.از اونور منو صدا کردی می گی مامان خانمه چی می گه گفتم که می گه نه قانون اینجا اینه که بچه های 4 ساله رو می ذارن .هرچی گفتم بابا دختر من 4 سالشه گفت نه خانم نمی شه .منم گفتم خوب والله با پارتی می شه بدون پارتی نمی شه.ناراحت شدم
تو هم وقتی شنیدی که خانمه نمی ذاره ،همش گریه کردی و اشکات همچین می ریخت که نگو.
منم زیاد اصرار نکردم که نه تو رو خدا بذارین برم و از این حرفا...
مامان جون و سارا جون هم خیلی دپرس شدن و گفتن برگردیم منم گفتم نه شما برین استخر من و ملینا بیرون منتظرتون می مونیم.به زور اون دوتا رو فرستادم و خودمون بیرون منتظر شدیم ولی دقیقا نیم ساعت گریه کردی که منم می خوام برم .
اما خانمه اونقدر بی رحم بود که انگار نه انگار ازش بدم اومد .نه به این خاطر که ملینا رو نذاشت تو .به این خاطر که هر کسی که می دید ملینا داره با چه سوزی گریه می کنه اگه سنگ هم بود نرم می شد و یه حرفی به بچه می زد و قانعش می کرد.ازش بدم اومد ،تو دلم گفتم دل بچه رو شکوند و ناراحتش کرد.ملینا هم همینطور اشک می ریخت .بچه ام خیلی ناراحت شد.
اما بهش قول دادم که دفعه بعد از یه استخر دیگه بپرسم که می ذارنت یا نه.
من نمی دونم این چه قانونیه که بچه ها نمی تونن برن تو آب .اونم وقتی مادرشون باهاشونه و سنش هم که 4 ساله .
تو بغلم خوابت برد و کمی بعد هم مامان جون و سارا جون اومدن و برگشتیم خونه وقتی بیدار شدی دیدی رو تخت هستی و گفتی که مامان چرا اینجاییم پس نرفیتم توی استخر چی شد؟خانمه نمی ذاره؟
خیلی غصه خوردم .کاش اصلا نمی بردمت اونجا.بمیرم و هیچوقت ناراحتی و اشک و غصه هات رو نبینم عزیز دلم.