ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

عسل مامان و بابا

زیارت حرم حضرت معصومه

1393/3/22 9:09
نویسنده : مامان
595 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر گلم

صبح زیبایت بخیر باشه

هفته پیش برای کار ادارمون باید به ساوه می رفتم و مشکلی را که در دارایی ساوه و اراک و تهران داشتیم و نمی دونستیم منشاش کدومه و هر کدوم از اینا می گفتن به فلان جا مربوط می شه ،تصمیم بر این شد که برم و منشا رو پیدا کنم که دارن بیچارمون می کنن.با بابا هادی صحبت کردم که اگه برم ساوه برام سخته و تنهایی نمی تونم .بابا هادی هم گفتش که با هم می ریم و از اونجا هم یه سر می ریم برای زیارت .کلی خوشحال شدم.روز سه شنبه93/3/20 صبح ساعت 6 به سمت ساوه حرکت کردیم ،شما هم خیلی خوشحال بودی و می گفتی آخ جون داریم می ریم مسافرت دور که دیگه بر نگردیم(خیلی دور که زیاد طول بکشه برگردیم)این نتیجه ده روز مسافرت عیدمون بوده که فکر می کنی هر مسافرتی خیلی طول می کشه.به هر حال صبحونه رو هم ضیا آباد خوردیم و درخت آلبالو دیدی و دستت رو رو شکمت می کشیدی و می گفتی من فقط می خوام آلبالو بخورم اووووم.چند تا برات چیدم و خوردی .چشات رو می بستی و با ملچ و مولوچ می خوردی..

می گفتم اگه بگم بیا غذا بخور هزار و یک دلیل برای نخوردن می یاوردی.بعد از صبحونه به سمت ساوه رفیتم و تو اداره دارایی کارم رو انجام دادم هر چند به نتیجه ای هم نرسیدم .از دفتر شرکت تماس گرفتن که باید به اراک برم.وای برام خیلی سخت بود تو هوای گرم که واقعا حالم بهم می خورد ساعت 11:30خیلی سختم بود.خدابه دادم رسید مسئول دفتر زنگ زد و گفت که همکارم داره می ره اراک کارارو  بسپر به اون .کلی ذوقیدم .بعدش به سمت قم حرکت کردیم

ساعت 13:30به قم رسیدیم و بعد از صرف ناهار به زیارت حضرت معصومه رفتیم .خیلی زیبا و دلچسب بود .خلوت و اروم که واقعا بهترین روز برام بود.شما رو هم بردم زیارت می گی مامان این کیه .بهت گفتم اسم امام ها رو بشمار وقتی رسیدی به هشتمی وایسا بزار بگم .تک تک شمردی تا به هشتمی رسیدی .جوابت رو دادم که این خانم خواهر امام رضا هستش.چادری رو که برات از مشهد خریده بودم سرت کردی و می گی که مامان موهامو بذار تو تا آقاها نبینن.رفتیم برای زیارت .

دعای دخترم برای شفای مریضا: یا حضرت معصومه همه بچه های مریض رو شفا بده

با شنیدن این زمزمه دلم شکست و کلی گریه کردم.ملینا اینو از کجا گفتی گفت آخه هر روز تو مهد دعا می کنیم.

بعدش زیارتنامه خوندم و بغلم آروم نشسته بودی و گوش می دادی و اطراف را نگاه می کردی و می گفتی مامان چقدر خوشگل اینجا.چند تا هم عکس گرفتم که فعلا شرمنده نمی تونم الان برات بذارم .دو ساعت تو حرم بودیم و بعدش موقع وداع می گم که ملینا به حضرت معصصومه بگو که بازم منو طلب کن.برگشتی می گی یا حضرت معصومه بازم منو تلف کن.کلی خندم گرفتم .

بعدش یه بوس دوری براش فرستادی و گفتی خداحافظ

بعدهم دیگه به سمت خونمون حرکت کردیم.

در ضمن مامان جون و پرستو هم با ما بودن و کلی بهمون خوش گذشت .

دخترم همیشه خوش باشی

پسندها (2)

نظرات (2)

مامان فتانه
23 خرداد 93 12:48
عزیزم همیشه به سفر زیارت قبول
مامان
پاسخ
ممنون عزیزم
مامان ضحــــا
28 خرداد 93 8:57
زيارتتون قبول باشه
مامان
پاسخ
ممنون عزیزم انشالله قسمت شما