یک روز برفی
دختر مهربونم روز جمعه تصمیم گرفتیم بریم باغ ،تا نصفه های را رو رفتیم اما راه بسته بود و باید زنجیر چرخ می زدیم ،زنجیر چرخ رو بابا جون و امیر زدن اما به این فکر کردیم موقع برگشت که هوا تاریک می شه خطرناک می شه .بنابراین تصمیم گرفتیم از راه برگردیم و بریم سمت خرمدره خونه خاله مکرمه.کلی هم بهمون خوش گذشت . بیرون هوا بسیار سرد است اما با ایستادن در مقابل تو، احساسی شبیه در بهشت بودن به من می دهد. من احساس می کنم به فرشته های عالم بالا پیوسته ام. دوستت دارم عزیزم! آرزو دارم با بارش هر دونه از برف زمستونی یه غم از رو دلت کم بشه نازنینم … ...