مرحله دوم از شیر گرفتن
سلام مامان جون
در مرحله قبل که با دعا و توسل بود ،تا حدودی خوب بود و کم کم شیر می خوردی ولی امروز از صبح هر نیم ساعت می یومدی و می گفتی مامان بغل می می شیر.
برا اینکه بتونم از شیر بگیرمت یه راه دیگه رو هم امتحان کردم نمی دونم جواب بده یا نه ، از قطره استامینوفن به می می زدم و وقتی خواستی بخوری یه نگاه کردی و بعد خوردی ولی سریع در آوردی و گفتی ایخه .منم سریع گفتم مامان ببین اوخ شده.و دیگه لب نزدی .
حتی موقع خواب بعد از ظهر بهونه می می شیرو نگرفتی و همچنین موقع خواب شب ،هم فقط با هاش بازی می کردی و بوس می کردی . احساس کردم دلت برام سوخته که می می اوخ شده همش نازش می کردی و می گفتی نازی نه نه . و در عین حال چشاتو هم می بستی ،احساس می کردم ناراحتی چند بار خواستم می می شیر بدم بخوری ولی باز گفتم که نه ،به خدا از دلم نمی یاد مجبورم چون وقتی فکر می کنی که می خوای می می شیر بخوری دیگه لب به غذا نمی زنی.وقتی می می شیر می خوردی حدود یازده شب خوابت می گیره ولی این بار کلافه بودی چون نمی تونستی بخوری ولی بهونه هم نمی گرفتی .تا ساعت 12شب بیدار بودی که خوابت برد.تا صبح هم نخوردی صبح دلم نیومد بالاخره دوباره بهت شیر دادم.
مامان جون از شیر گرفتنت برام خیلی سخته .