ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

عسل مامان و بابا

والا جون مهمون ملینا

  سلام خوشگلم   چند روزپیش خاله معصومه و عمو طاهر(دوست خانوادگی) بهمون زنگ زدن و گفتن که ما قزوینیم و روز جمعه می یام زنجان تا شما رو هم ببینیم و بعد بریم ارومیه .روز جمعه عمو طاهر و معصومه جون با یه نی نی خوشگل به نام والا اومدن خونمون والا که 16 روزه هستش برای دیدن مادر بزرگ و پدر بزرگهاش از شیراز به قزوین و ارومیه داشت سفر می کرد.و هر سال هم برای دیدن ما به زنجان می یان. با دیدن والا کلی خوشحال شده بودی و دائم به دستان کوچک والا نگاه می کردی و می گفتی خیلی کوچولوئه.تا گریه می کرد می گفتی چی شد؟ وقتی شیر می خورد تو هم ازم شیر می خواستی و می گفتی بغل مامان زهرا می می می خوام .بلاچه الان چه وقته شیر خوردنه دیگه ...
27 اسفند 1390

ملینا وآتیش بازی

     سلام سلام خانمم سلام   هرسال برای چهارشنبه سوری خونه مامان معصومه هستیم امسال هم مامان معصومه تماس گرفت و برای شب چهارشنبه دعوتمون کرد.عصر شمارو برای رفتن به خونه مامان معصومه آماده کردم و بابا هادی هم عاشق شب چهارشنبه سوریه .   خونه مامان معصومه که رسیدیم عمه رویا با بچه هاش اومده بودن و عمه رویا چون خیلی وقت بود شما رو ندیده بود غرقه  بوسه کرده بود شما رو .ساعت 7 بود که برای روشن کردن آتیش بابا هادی و عمو مهدی و عمو مجید(بابای باران) رفتن بیرون و من و عمه رویا هم شما رو برای دیدن آتیش و اتیش بازی اماده کردیم .صدای ترخ و تورخ خیلی زیاد بود وقتی آتیش رو دیدی خوشحال شدی اما ...
24 اسفند 1390

بدون عنوان

  اینم خریدهای عید ملینا خانم که بعد از کلی گشت اینارو براش خریدم                         دخترم امیدوارم که خوشت بیاد و به سلامتی تنت کنی . مبارکت باشه عزیزم     ...
24 اسفند 1390

داستان جالب کفش بهشتی

    تو یکی از وبلاگها از این داستان خیلی خوشم اومد گفتم تو وب ملینا هم بذارم بخونید جالبه!!!  تا کریسمس چند روز بیشتر نمانده بود و جنب و جوش مردم برای خرید هدیه کریسمس روزبه روز بیشتر می شد . من هم به فروشگاه رفته بودم و برای پرداخت پول هدایایی که خریده بودم ، در صف صندوق ایستاده بودم . جلوی من دو بچه کوچک ، پسری ۵ ساله و دختری کوچکتر ایستاده بودند . پسرک لابس مندرسی بر تن داشت ، کفشهایش پاره بود و چند اسکناس را در دستهایش می فشرد .     لباس های دخترک هم دست کمی از مال برادرش نداشت ولی یک جفت کفش نو در دست داشت . وقتی به صندوق رسیدیم ، دخترک آهست...
23 اسفند 1390

شمارش معکوس (5)

  سلام سلام نازنیم؛ تو این مدت که سرما خورده بودی کلی هم خودت اذیت شدی هم من و مامان جون .البته خود منم سرما خورده بودم و کارهای ما هم رو دوش مامان جون بود .از همین جا از مامان گلم که برای من و دخترم زحمت می کشه تشکر می کنم و می گم مامان جون خیلی دوستت دارم .   یه خبر خوش سرما خوردگی جنابعالی هم به خاطر دندون دراوردنته . سیزدهمین مروارید هم از صدف بیرون اومد هورااااا. حالا کدوم مروارید؟بذار بگم از سمت چپ فک بالا دندون نیشت .مبارکههههه نازگلم. ملینا جون کلی کار دارم که باید انجام بدم اونم برای رسیدن به شمارش معکوس ١ .   ...
23 اسفند 1390

جشن سوری

چنين گفت زرتشت:    " كه سوزانيد بدي را درآتش ، تا ز آتش برون آيد نيكي" جشن سوري" یا چها رشنبه سوری جشن بر پايي آتش است و جشن آتش در تمام كشورها مرسوم است، اما ايرانيان با سليقه خود اين جشن را زيباتر برگزار مي كرده اند.با این توصیف می توان چهارشنبه سوري يا "جشن سوري" را يك جشن بومي و ملي دانست که تمام مردم ايران با اديان مختلف در اين جشن شركت مي كنند و زرتشتيان نيز كه بخشي از مردم ايران هستند، اين جشن را برپا می کنند. اما با توجه به جایگاه آتش در زندگی مردم گذشته و اینکه زرتشتیان تنها گروهی از مردم ایران را تشکیل می دهند نه تمام آنها را ؛ و اینکه آتش در دين زرتشتيان مقدس و داراي احترام است و آنها از روي آتش نمي...
23 اسفند 1390