ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

عسل مامان و بابا

هفته دایی محسن

از روز 11 مرداد ماه همش تدارک عروسی و همش دنبال کارها بودیم و خرید لباس برای خودم و بابا هادی از همون روز شنبه بزن و بکوب و رقص تو خونه برپا بود تا روز سه شنبه که مهمونهای زیادی دعوت بودن .روز سه شنبه بعد از ظهر دایی با دوستاش حموم رفتن و ما هم تو حیاط تدارک شام برای مهمونا رو دیدیم و خانواده عروس لباس دامادی دایی محسن رو آوردن و گروه موسیقی سنتی هم داشتیم که خیلی شب خوبی بود و لباسهای دامادی دایی محسن رو پوشوندن و  کلی خوش گذشت و روز چهارشنبه هم جشن حنابندان بود که بازهم تو حیاط خونه بود که کلی مهمون داشتیم و گروه ارکستر هم بود و می گفتی مامان چرا همه خانمها موهاشون فر شده هااااااااااا. نمی دونم چرا تعجب کرده بودی؟؟؟؟ ...
22 مرداد 1393

خرید لباس برای عروسی

تو ماه رمضون دیگه همش می گفتم اول باید خریدهای ملینا رو تموم کنم بعد اگه فرصتی موند برای خودم خرید می کنم،هیچی دیگه عصرها هم ی ساعت اونم بعضی وقتها ،وقت می ذاشتم و می رفتم و مغازه ها رو می دیدم،اما بازم همون رولان خودمون من همه لباسات رو از اونجا خریدم و خودت هم خیلی خوشت اومد تازه چند تا هم اسپرت خریدم که خیلی دوستشون داری . این لباس قرمز هدیه مامان جون و بابا جون برای عروسی دایی محسن هستش که در واقع خلعت عروسی هستش برای شما .دستشون درد نکنه. همش دنبال ی لباس سفید بودم که هیچ شباهتی به لباس عروس نداشته باشه و شیک هم باشه و همچنین ساده هم باشه که این به چشم خورد و خوشم اومد ...
22 مرداد 1393

دلیل تاخیر در نوشتن خاطرات دخملم

سلام خوشگل مامان از اوایل ماه رمضان تا الان فرصت نکرده بودم بیام تا از شرین زبونیهات و عکسات و کلاسات برات بگم .به قدر عکس و مطلب دارم که نگو و سعی می کنم تو این دو روز همه رو برات تو این دفتر خاطرات بنویسم .اول اینکه ببخش به خاطر کم کاریم تو نوشتن مطلب،آخه تو تیر ماه هم روزه بودم و وقتی از سرکار می رسیدم خسته و نای حرف زدن نداشتم و از طرفی هم اظهارنامه مالیاتی باید تا پایان تیر ارائه می کردم و مجمع هم داشتیم البته نه ی شرکت 4 الی 5 تا شرکت می بایست اظهارنامه می نوشتم .بعد هم که تدارک عروسی دایی محسن بود که خیلی سرم شلوغ شد.از 11 مرداد تا 17 مرداد همش جشن و عروسی بود که برای دایی گرفیتم تو پستهای بعدی همه رو برات توضیح می دم. ...
22 مرداد 1393
1