ملینا خونه مامان معصومه
سلام خانم نازم
دختر گلم دیروز اصلا ًحالت خوب نبود و شبش هم اصلاً خوب نخوابیدی و منم از ترس اینکه مبادا تب کنی نیمه خواب بودم و با هر تکونت بیدار می شدم.صبح هم که با من بیدار شدی . و نمی ذاشتی برم سر کار.اما مامان جون به بهانه دستشویی شما رو مشغول کرد و منم هم جیم شدم. نزدیکهای ظهر بود که به من زنگ زدی و با حالت گریه بهم گفتی مامان بیا.الهی دخترم بمیرم که بهونه منو می گرفتی.
بعد از اینکه از سر کار برگشتم ناهارتو خورده بودی و خوابت برد و برای شام هم که خونه مامان معصومه دعوت بودیم .بابا هادی زودتر از ما رفته بود چون دلش برای مامانش خیلی تنگ شده بود و من و شما هم ساعت 7 عصر بود که بابا هادی و عمه مریم اومدن دنبالمون.عمه مریم از دیدنت کلی ذوق کرده بود. خونه مامان معصومه با سارا کلی بهتون خوش گذشت و با هم بازی می کردین.شب رو هم اونجا موندیم و تو اتاق عمه مریم خوابیدیم.دخترم خوابهای خوش ببینی.