ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

عسل مامان و بابا

خرید لباس عید

1390/12/16 13:50
نویسنده : مامان
641 بازدید
اشتراک گذاری

 

شکلک های محدثه جون

سلام دخترم

  دیروز که از سر کار برگشتم دیدم خونه نیستی مامان جون گفت که با خاله پری رفتی خونشون.دلم برات تنگ شده بود بعد از ناهار کمی استراحت کردم و بعد با خاله پری صحبت کردم که با هم بریم بیرون خرید تا برای شما لباس عید بخرم ساعت 5 بود که اومد دنبالتون که دیدم اصلاً محلم نمی ذاری بله جایی که امیر و پری باشند بقیه باید برن کنار.بعد با خاله پری آماده شدیم و تو رو پیش مامان جون گذاشتیم آخه نمی شد شما رو ببرم بیرون خیلی سرد بود و شما هم آب ریزش داشتی و همون لحظه گفتم وای ملینا باز دم عید و تولدش داره مریض می شه .با خاله پری برات 2 تا سارافون خوشگل و یه دامن خیلی ناز خریدیم البته با کلی مکافات .اول اینکه به هر کسی می گفتم که هنوز برای ملینا چیز خوب پیدا نکردم بخرم اولین چیزی که ازم می پرسیدن می گفتن پاساژ پردیس رفتی منم می گفتم اتفاقاً تنهایی جایی که نرفتم اونجاست و گرنه هر مغازه و پاساژ میانگین 3 بار رفتم .بله جونم برات بگه تصمیم گرفتیم ماشین رو تو پارکینگ سبزه میدان بذاریم و بعد بریم پاساژپردیس اونم تو این هوای سرد که تا استخونام داشت یخ می زد.

هیچی کلی پیاده روی تا پاساژ کردیم و بالاخره رسیدیم همش دوتا مغازه بود که عمراً من از این مغازه ها خوشم نیومد وای چه لباسهایی اصلاً خوشم نیومد داشتیم می سوختیم که وقت گذاشتیم و اومدیم اینجا.هیچی دیگه دوباره با پای پیاده اومدیم پاساژ گلها که یه بلوز دیدم بد نبود ولی باز به دلم ننشست اما ناامید نشدم دوباره به مغازه سارینا رفیتم و کلی گشتن دو تا سارفون خوشگل و یه دامن خریدم حالا بگرد برای سارافون یه زیر سارافون پیدا کن دوباره برگشتیم به مغازه تک تا که لباسهای فوق العاده خوبی داره اما اونجا هم موفق نشدم چیزی به سایزت پیدا کنم یه دفعه یادم افتاد که دو تا بلوز قرمز و صورتی برات از زیر و تن خریدم که شاید با این سارافونها بیاد .هیچی دیگه همون جا از خاله پری خداحافظی کردم چون پری باید می رفت بیمارستان شیفت بود و منم برگشتم خونه .وقتی لباسها رو دیدی اولش گفتی مبارکه

وقتی خواستم بپوشونم گفتی نه من دوست ندارم و زدی زیر گریه نمی دونم تو چرا از سارافون خوشت نمی یاد قبلاهم اینطوری بودی.از طرفی هم آب ریزش بینی اجازه نمی داد .بهونه گیری کردی و چون حالت هم خوب نبود بغلم خوابت برد.و دو ساعت بعد بیدار شدی کمی سوپ خوردی دوباره خوابیدی دیدم تو خواب داری آه و ناله می کنی کمی قطره استامینوفن دادم و خوابت برد.اما نگرانت بودم و اونطور که باید نخوابیدم و صبح هم نتونستم برم سر کار .اما مدیر عامل با هام تماس گرفت گفت یه سر بیا اداره که کارداریم هیچی دیگه اومدم سر کار و تو رو پیش مامان جون گذاشتم.دختر گلم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان محیا
16 اسفند 90 13:51
آخی نازی مبارکت باشه گلم.. بشادی بپوشی.. سارفون این دردسرها رو داره دیگه.. آخه همین تهرانش هم لباس آستین بلند زیاد پیدانمیشه.. خوببه حالا من گیر آوردم.راستی پستشو دیدی؟ http://marriam.niniweblog.com/post490.php شما هم عکسشو بذار دیگه..
مامان رضا جونی
17 اسفند 90 7:56
مبارک باشه
مامان چشم عسلي
18 اسفند 90 3:51
نازي مليناي خوشملم سرما خوردي خاله.نازي انشالله زود زود خوب بشي امسال هوا خيلي خيلي سرد شده.لباساي نانازيت هم مباركه ماماني الان سرما خورده حوصله نداره اصرار كني بدتر ميشه حالش كه خوب بشه ميپوشه. راستي مجله قاصدك عكس خريدهاي عيد بچه ها رو منتشر ميكنه شركت نمي كني ؟آدرسش www.koodakane.niniweblog.com
مامان رها
20 اسفند 90 19:14
سلام زهرا جون عزیزم امیدوارم حال ملینا تا حالا خوب شده باشه ببخش که به خاطر ما تو رو کشیدن به شرکت شرمنده به خدا راستی خانومی مبارکه خرید ملینا خانوم حیف شد قرار بود با هم بریم خرید
مامان یسنا
20 اسفند 90 19:52
مبارک باشه عزیزم!!!!!!!!!!!!