ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

عسل مامان و بابا

ملینا خونه عمه کبری

1391/2/12 9:10
نویسنده : مامان
752 بازدید
اشتراک گذاری

 

 سلام خوشگل خانم

    روز دوشنبه صبح که از خواب بیدار شدم که بیام سر کار تو هم نیمه بیدار بودی و فهمیدی که دارم می رم گریه کردی و منم پیشت خوابیدم که خوابت ببره دیدم نه بابا تو دیگه نمی خوابی و منم دیرم شده میدون رو به بابا هادی سپردم و آروم جیم شدم .ظهر هم که اومدم خونه ناهارتو خورده بودی و منم خوابوندمت . بعداز بیدار شدن پوره سیب زمینی درست کرده بودم که با یه مکافاتی دادم خوردی و به خاله پری هم زنگ زدم که با هم بریم بیرون برای ملینا لباس و کفش بخریم .آماده شدیم و شما و مامان جون رفتین خونه عمه من (کبری) و منو خاله پری هم برای خرید وسایل شما.بعد از کلی گشت بالاخره تونستم یه بلوز برات بخرم البته باید یه ذره هم روش کار می کردم آخه آستینش بلند بود من نمی دونم چرا این لباسها از تن خوبه ولی آستینهای بلند داره ؟ به هر حال مروارید هم خریدم .بعد هم از پاساژ آینه دو جفت کفش خیلی خوشگل برات خریدم مبارکت باشه گلم .از اونجا هم اومدیم خونه عمه که دختر عمه ها و عروس عمه های عمه مدینه هم اونجا بودن و عصرونه میل می کردن که ما هم رسیدیم .بعد هم که مامان می گفت با بچه ها خوب بازی کردی و بهت خیلی خوش گذشته آخه آنیسا ، دینا و یسنا و آرتا هم بودن بیچاره عمه کبری که همش دو نفر هستن حالا کلی بچه رفته بوده خونش .همه تون هم با هم حرف می زدین و شلوغ می کردین .من که طاقت نمی  یاوردم بعد هم دیگه اومدیم خونه و کار رو لباست رو شروع کردم و روش کمی مروارید دوختم و آستینشو کوتاه کردم و مروارید زدم خیاطی هم خیلی سخته ها .خیلی خوشگل شد و بهت هم خیلی می یومد. مبارکت باشه ساعت 12 شب بود که بهت گفتم ملینا نون و ماست می خوری با کمال میل پذیرفتی و منم شاخ درآوردم کلی هم نون و ماست خوردی و منم خوشحال شدم آخه از بس که کلمه نه شنیده بودم منتظر بودم بازم بگی نه.اما اینبار اشتباه کردم دخترم حرفم رو قبول کرد.بعد از خوردن نون و ماست تو بغلم خوابت برد و منم غرقه بوسه ات کرده بودم .خوابهای خوش ببینی نازنینم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان یسنا
12 اردیبهشت 91 16:44
خیاط باشی خسته نباشی!!!!!!!!!!!


ممنون عزیزم