ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

عسل مامان و بابا

مامان معصومه جون و عمه لیلا اومدن آخ جوننننن

1391/2/14 12:01
نویسنده : مامان
2,791 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام دردانه مامان و بابا

روز چهارشنبه مرخصی گرفتم آخه مامان معصومه و عمه لیلا از سفر مکه داشتن می یمومدن منم به عنوان عروس خوب باید مرخصی می گرفتم و تو کارهای خونه و مهمونداری کمک عمه مریم می شدم.همه منتظر بودیم که بابا جون از تهران عمه و مامان رو بیاره که بابا زنگ زد و گفت مامان و عمه خودشون دارن می یان .ساعت 3:30بعدظهر بود که دیگه شما خوابیدی و من و بابا هادی رفتیم استقبال . چون دیر کرده بودیم بعد از حاجیها رسیدیم انگار همه منتظر تشریف فرمایی ما بودن همین که رسیدیم و حاجیها رو دیدیم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم نا گفته نمونه حاجی فقط عمه و مامان جون نبودن.دایی عیسی بابا هادی با خانم و دختر گلش سمیرا جون و خاله رفعت و سحر جون و خاله رقیه و عمه سحر بودن که در کنار هم کلی بهشون خوش گذشته .ان شالله قسمت همه اونایی که دوست دارن مشرف شن.بله جونم برات بگه که بعد از استقبال رفتیم خونه بابا جون ،یه گوسفند خوشگل هم قربونی کردن و مهمون نوازی و ساعت 6 بود برگشتم خونه تا شما رو هم آماده کنم و بریم تالار.لباساتو می خواستم بپوشونم که از دستم فرار می کردی و با صدای بلند می گفتی خدای من کمکم کن تا مامان منو نگیره .وای از خنده مرده بودم .آخه مگه می خواستم بخورمت اونجوری داشتی خدا رو صدا می زدی .

بعد از اینکه اماده شدیم منتظر بابا هادی موندیم آخه بابا رفته بود ارایشگاه و کلی طول کشید تا بیاد .به محض اینکه رسید سریع رفتم و چقدر هم تالار شلوغ بود.زهرا و فاطمه هم بودن کلی ذوق و شوق که باز هم سه تایی باهم هستین .دوستای عمه مریم هم که از دیدنت کلی ذوق می کردن ولی اصلاً بهشون نگاه نمی کردی و سرت رو پایین انداخته بودی و نمی خندیدی.آخه مگه پسر دیده بودی که نگاه نمی کردی و خجالت می کشیدی؟؟

موقع شام هم که اول سوپ آوردن همچین با اشتها می خوری منم حال می کردم دو کاسه سوپ خوردی و منم کلی خوشحال و متعجب !!!!!

بعد از خوردن شام دوست داشتی با زهرا بازی کنی منم زهرا رو آوردم و با هم نشستین و بازی کردین .تا ساعت 11:30 طول کشید و بعد هم که خیلی خسته شده بودیم برگشتیم خونه .

یادم رفت بهت بگم وقتی مامان جون مکه بود ازت می پرسیدم مامان جون کجاست ؟ می گفتی :رفته مکه واسه من دعا کنه.روزی هم که می خواستن بیان می گفتی مامان جون همه بچه ها رو دعا کرده داره می یاد. وقتی هم که باهاش تلفنی حرف می زدی به مامان جون گفتی با لحن شیرین بچگیت :مامان جون منو دعا کن.

مامان جون می گفت وقتی ملینا بهم گفت منو دعا کن گفتم خدایا به کار پدر و مادرش فرج بده تا بتونن زودتر خونشون رو آماده کنن و برن خونه خودشون.مامان جون ممنون که به یاد ما هم بودی .

 

  
شکلکهای جالب و متنوع آروین
  

  
شکلکهای جالب و متنوع آروین

 

 
شکلکهای جالب و متنوع آروین

 
شکلکهای جالب و متنوع آروین
 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان رها
16 اردیبهشت 91 0:04
زهرا جون چشمتون روشن عزیزم امیدوارم دوباره قسمت خودتون بشه اینبار با ملینا جون و آقا هادی
مامان یسنا
16 اردیبهشت 91 15:25
آخه تو چرا اینقدرنازی!!! خوشتیپ من!!! خاله جون آپم بیا پیشمون
❤。★مامان رضا جون★。❤
17 اردیبهشت 91 14:28
همیشه بع شادی
همیشه به سوغاتی
قربون اون موش کردنس بشم


ممنون عزیزم
❤。★مامان رضا جون★。❤
17 اردیبهشت 91 14:30
الهب فدای اون شیرین زبونی هات خانم طلا
سید امیرعباس بابا
18 اردیبهشت 91 12:54
سلام دوست جونم خوبی؟؟؟؟ اومدم روز مادر رو به تو و مامان مهربونت تبریک عرض کنم... چند وقتی نبودم حالا دوباره برگشتم بیا بهم یه سر بزن ... من منتظرتم راستی خیلی ناز شدیا ایشالا زودی بزرگتر بشی مامان و بابا رو اذیت نکنی ها بووووووووووووووووس دوستت دارم امضاء : سید امیرعباس بابا
مامان چشم عسلی
19 اردیبهشت 91 13:21
مامانی چرا انکار میکنی مثل روز روشنه که دختر به این خوشگلی دست هر کی بیفته درسته می خوردش!11ملینا جونم حق داشته کمک بخواد میخواستی موش موشک ما رو بخوری دیگه
مامان چشم عسلی
19 اردیبهشت 91 13:22
افرین به این عروس نمونه
امیدوارم مادر شوهر و خواهر شوهر عزیزت هم تو مکه یادشون بوده باشه که چه قدر تو خوبی


چه کنیم ما اینیم دیگه


مامان ستایس
19 اردیبهشت 91 21:24
وای چه دخمل نازی خدا برات نگه داره عزیزم

خیلی عکسهاش قشنگه مواظبش باش


تشکر مامان ستایش .ممنون که بهمون سر زدین
مامان امیر علی
21 اردیبهشت 91 10:59
عزیزم .ماشاله چه دخمل نازی


خیلی ممنون عزیزم