مامان معصومه جون و عمه لیلا اومدن آخ جوننننن
سلام دردانه مامان و بابا
روز چهارشنبه مرخصی گرفتم آخه مامان معصومه و عمه لیلا از سفر مکه داشتن می یمومدن منم به عنوان عروس خوب باید مرخصی می گرفتم و تو کارهای خونه و مهمونداری کمک عمه مریم می شدم.همه منتظر بودیم که بابا جون از تهران عمه و مامان رو بیاره که بابا زنگ زد و گفت مامان و عمه خودشون دارن می یان .ساعت 3:30بعدظهر بود که دیگه شما خوابیدی و من و بابا هادی رفتیم استقبال . چون دیر کرده بودیم بعد از حاجیها رسیدیم انگار همه منتظر تشریف فرمایی ما بودن همین که رسیدیم و حاجیها رو دیدیم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم نا گفته نمونه حاجی فقط عمه و مامان جون نبودن.دایی عیسی بابا هادی با خانم و دختر گلش سمیرا جون و خاله رفعت و سحر جون و خاله رقیه و عمه سحر بودن که در کنار هم کلی بهشون خوش گذشته .ان شالله قسمت همه اونایی که دوست دارن مشرف شن.بله جونم برات بگه که بعد از استقبال رفتیم خونه بابا جون ،یه گوسفند خوشگل هم قربونی کردن و مهمون نوازی و ساعت 6 بود برگشتم خونه تا شما رو هم آماده کنم و بریم تالار.لباساتو می خواستم بپوشونم که از دستم فرار می کردی و با صدای بلند می گفتی خدای من کمکم کن تا مامان منو نگیره .وای از خنده مرده بودم .آخه مگه می خواستم بخورمت اونجوری داشتی خدا رو صدا می زدی .
بعد از اینکه اماده شدیم منتظر بابا هادی موندیم آخه بابا رفته بود ارایشگاه و کلی طول کشید تا بیاد .به محض اینکه رسید سریع رفتم و چقدر هم تالار شلوغ بود.زهرا و فاطمه هم بودن کلی ذوق و شوق که باز هم سه تایی باهم هستین .دوستای عمه مریم هم که از دیدنت کلی ذوق می کردن ولی اصلاً بهشون نگاه نمی کردی و سرت رو پایین انداخته بودی و نمی خندیدی.آخه مگه پسر دیده بودی که نگاه نمی کردی و خجالت می کشیدی؟؟
موقع شام هم که اول سوپ آوردن همچین با اشتها می خوری منم حال می کردم دو کاسه سوپ خوردی و منم کلی خوشحال و متعجب !!!!!
بعد از خوردن شام دوست داشتی با زهرا بازی کنی منم زهرا رو آوردم و با هم نشستین و بازی کردین .تا ساعت 11:30 طول کشید و بعد هم که خیلی خسته شده بودیم برگشتیم خونه .
یادم رفت بهت بگم وقتی مامان جون مکه بود ازت می پرسیدم مامان جون کجاست ؟ می گفتی :رفته مکه واسه من دعا کنه.روزی هم که می خواستن بیان می گفتی مامان جون همه بچه ها رو دعا کرده داره می یاد. وقتی هم که باهاش تلفنی حرف می زدی به مامان جون گفتی با لحن شیرین بچگیت :مامان جون منو دعا کن.
مامان جون می گفت وقتی ملینا بهم گفت منو دعا کن گفتم خدایا به کار پدر و مادرش فرج بده تا بتونن زودتر خونشون رو آماده کنن و برن خونه خودشون.مامان جون ممنون که به یاد ما هم بودی .