ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

عسل مامان و بابا

هنگامی که خدا زن را آفرید

1391/2/20 13:33
نویسنده : مامان
550 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

مطلبی رو تو یکی از سایتها خوندم و دیدم بی مناسبت نیست در نزدیکی روز زن بهتره تو وب بذارم و بقیه هم بخونن:

هنگامی که خدا زن را آفرید به مرد گفت: "این زن است. وقتی با او روبرو شدی،

مراقب باش که ..."

اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود که شیخ مکار سخن او را قطع کرد و چنین گفت: "بله  وقتی با زن روبرو شدی مراقب باش که به او نگاه نکنی. سرت را به زیرافکن تا افسون افسانة گیسوانش نگردی و مفتون فتنة چشمانش نشوی که از آنهاشیاطین می بارند. گوشهایت را ببند تا طنین صدای سحر انگیزش را نشنوی که مسحور شیطان میشوی. از او حذر کن که یار و همدم ابلیس است. مبادا فریب او رابخوری که خدا در آتش قهرت میسوزاند و به چاه ویل سرنگونت میکند.... مراقب باش...."  و من بی آنکه بپرسم پس چرا خداوند زن را آفرید، گفتم: "به چشم."شیخ اندیشه ام را خواند و نهیبم زد که: "خلقت زن به قصد امتحان تو بوده است واین از لطف خداست در حق تو. پس شکر کن و هیچ مگو...." گفتم: "به چشم."در چشم بر هم زدنی هزاران سال گذشت و من هرگز زن را ندیدم، به چشمانش ننگریستم و آوایش را نشنیدم. چقدر دوست می داشتم بر موجی که مرابه سوی او می خواند بنشینم، اما از خوف آتش قهر و چاه ویل باز می گریختم.هزاران سال گذشت و من خسته و فرسوده از احساس ناشی از نیاز به چیزییا کسی که نمی شناختم اما حضورش را و نیاز به وجودش را حس می کردم .  دیگر تحمل نداشتم. پاهایم سست شد بر زمین زانو زدم و گریستم. نمی دانستم چرا؟قطره اشکی از چشمانم جاری شد و در پیش پایم به زمین نشست. به خدا نگاهی کردم مثل همیشه لبخندی با شکوه بر لب داشت و مثل همیشه بی آنکه حرفی بزنم و دردم را بگویم، می دانست. با لبخند گفت: این زن است. وقتی با او روبرو شدی مراقب باش که او داروی درد توست. بدون او تو غیرکاملی.مبادا قدرش را ندانی و حرمتش را بشکنی که او بسیار شکننده است.من او را آیت پروردگاریم برای تو قرار دادم. نمی بینی که در بطن وجودش موجودی رامی پرورد؟ من آیات جمالم را در وجود او به نمایش درآورده ام.پس اگر تو تحمل و ظرفیت دیدار زیبایی مطلق را نداری به چشمانش نگاه نکن،گیسوانش را نظر میانداز و حرمت حریم صوتش را حفظ کن تا خودم تو را مهیای این دیدار کنم." من اشکریزان و حیران خدا را نگریستم. پرسیدم: "پس چرا مرا به آتش قهر و چاه ویل تهدید کردی؟" خدا گفت: "من؟!!!!" فریاد زدم: "شیخ آن حرف ها را زد و توسکوت کردی. اگر راضی به گفته هایش نبودی چرا حرفی نزدی؟" خدا بازهم صبورانه و با لبخند همیشگی گفت: "من سکوت نکردم، اما تو ترجیح دادی صدای شیخ را بشنوی و نه آوای مرا." و من در گوشه ای دیدم شیخ دارد همچنان حرفهای پیشینش را تکرار میکندو خدا  زن را آفرید و بهشت  را....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

❤。★مامان رضا جون★。❤
20 اردیبهشت 91 13:49
سلام عزیزم
لطفا درخواست دوستیم رو توی نی نی گپ تایید کن تا ملینا توی دوستام بیاد...


به روی چشم
❤。★مامان رضا جون★。❤
20 اردیبهشت 91 13:56
متنت عالی بوددددددددددددددپیشاپیش روزتون مبارکککککککککککککککک