ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

عسل مامان و بابا

سفر به چالوس (4)- تنکابن و رشت و..

1391/2/26 10:03
نویسنده : مامان
649 بازدید
اشتراک گذاری

 

صبح روز یکشنبه هم که چون مانی و ملیحه جون می خواستن برگردن تهران صبح زود از خواب بیدار شدیم و وسایلمون رو جمع کرده و مانی و ملیح رو به ترمینال رسوندیم و باهاشون خداحافظی کردیم .از همین جا از این دو زوج مهربون کمال تشکر را دارم .خیلی مهمون نواز بودن و بهمون خیلی خوش گذشت به امید دیدار مجدد این دو دوست.

بعد هم با سمیرا و آقا رضا به سمت تنکابن حرکت کردیم تا یه جای مناسب برای صرف صبحانه پیدا کنیم تصمیم گرفتیم بریم کلاردشت تا اونجا صبحونه بخوریم.کلاردشت هم واقعاً زیبا بود و توهم محو تماشای طبیعت شده بودی صدات در نمی اومد.بهت حق می دم.تو جنگل نگه داشتیم و به سمت جنگل حرکت کردیم درختان سر به فلک کشیده و صدای پرندگان ،دیدن گاو بزرگی که تو چشای من زل زده بود و منم فریاد می زدم کمک من می ترسم.تو هم که بغلم بودی و به من نگاه می کردی .گاوه خجالت نمی کشید همش به من زل زده بود منم چه کنم ترسیدم.سفره رو که باز کردیم گاو دیگه ای از راه رسید با شاخه های بزرگ و تیز انگار سوهان ناخن زده بود وای هیچ حرکتی هم نداشت فقط ما رو تماشا می کرد و ما هم می گفتیم الانه که از پشت بهمون حمله کنه و بگه از قلمرو ما برین بیرون هیچی دیگه نفهمیدم صبحونه رو کجا خوردم تو هم به ما می گفتی هیس ساکت شو گوش کن صدای جیک جیک می یاد.بعد از خوردن صبحونه بساطمون رو جمع کردیم و به سمت ماشین حرکت کردیم مناظر زیبایی داشت که داشتم عکس می گرفتم که دوربین error داد .memory full وای نه خدای من حالا وسط جنگل چه کنم بدون دوربین .خدا خیرش بده که سمیرا دوربینش بود و عکسارو گرفت در اولین فرصت میخواد برام بفرسته برات می ذارم.بعد هم تو جاده کلی خوش گذوندیم (رقص و آواز ) تو هم به سمیرا می گفتی خطرناکه برو تو ماشین می افتی ها.سمیرا هم از صحبتهای تو ضعف می کرد.و بعد دوباره به سمت تنکابن حرکت کردیم و تو پارک ساحلی برای استراحت موندیم و ناهارو هم خوردیم و وسایل بازی هم بود که مدام تاب بازی و سرسره بازی می کردی اونم تو آفتاب هرچی بهت می گفتم بسه می گفتی نه می خوام سوار شم.کنار دریا رفتیم و تماشا کردیم

 

 

 

 

 

 

و بعد ناهار هم که شما خوابتون برد و ساعت 5 عصر بود که دیگه باید از سمیرا جون و آقا رضا هم خداحافظی می کردیم.چون من صبح دوشنبه باید سرکار می بودم و سمیرا اینا هم باید به شهرشون مشهد برمی گشتن.تو این مسافرت کلی بهمون خوش گذشت .از سمیرا و اقا رضا خداحافظی کرده و به سمت رشت و رودبار و جاده طارم حرکت کردیم .تو پستهای قبلی هم نوشته بودم شبهای جاده طارم خیلی خطرناک و پیچ در پیچ .یه جاده طارم بود و یه ماشین ما .

ساعت 11:30شب بود که به سلامت به خونمون زسیدیم .خدایا شکرت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان ترنم کوچولو
27 اردیبهشت 91 15:25
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااای چه عکسای خوشگلی.منم شماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااال: X
مامي پاني
30 اردیبهشت 91 10:56
جيگر ملينا چشم عروسكي خوشگل خوشگلا اينم يه بوسسسسسسسسسسسسسسس ابدار از طرف پاني وخاله شيداااااااااااااااااااااااااا
بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس


ممنون عزیزم