ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

عسل مامان و بابا

از 16خرداد تا 19خرداد

1391/3/20 12:17
نویسنده : مامان
576 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام نازنینیم

دخترم ببخشید که نتونستم زودتر برات مطلب بذارم آخه کمی سرم شلوغه در ضمن سیستم هم خراب شده بود و مجبور به نصب ویندوز جدید شدیم اما بازهم خراب شد و دوباره نصب کردیم با کلی مکافات و تازه اینترنتش هم مشکل داشت که تونستیم بالاخره موفق شویم و دوباره بتونم برات بنویسم تازه تو خونه اصلا حوصلم نمی گیره برات مطلب بذارم فقط کلی لطف کنم یه سر می زنم و مطالب رو می خونم و عکسهارو آپلود میکنم همین وبس و الباقی سر کارانجام می شود.

تو این چند روز هم که خیلی بهت خوش گذشت ١٦ خرداد دایی محسن یه سور داد و رفتیم ایل داغی و تارا و طاها هم بودن و با هم مشغول بازی بودین و در ضمن به جز خودتون به یه سگ و گربه هم غذا می دادین و کلی ذوق کرده بودین شب هم که برگشتیم خونه لباساتو که در آوردم دیدم نامرد پشه ها تمام بدنتو خوردن و همچین داشتی می خاروندی که نگو تاول زده بود لوسیون بعد از گزیدی زدم آرومت نکرد مجبور شدم کمی اب قند درست کنم و شیرینی اون رو بزنم که کمی آروم شدی و خوابیدی .پشه های بد که نذاشتین دخترم کمی از خوشحالیهای شبش بگذره . روز 17 خرداد هم تا ظهر پیش مامان جون بودی و بعد از ناهار هم خوابیدی و عصر باهم رفتیم پارک سر کوچه .پیاده داشتیم می رفتیم که گفتی مامان دست منو بگیر تا نیفتم زمین دیدی بابا جون دست مامان جون رو نگرفت و افتاد زمین و ماشین خورد بهش . به خاطر این حرفت کلی خندیدم.روز ١٨ هم پیش مامان جون بودی و تا عصر که من اومدم و طبق معمول خواب بعد از ظهر و دیگه اینکه یه سر هم به پارک رفتیم .

دیشب هم با عمو منصوری و خاله زهرا رفتیم پارک و شام رو هم بیرون خوردیم.

دخترم فعلاًدیگه بای دوباره می یام.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

❤。★مامان رضا جون★。❤
20 خرداد 91 23:24
الهی بگردم این خانم طلا رو اینقده شیرین بوده پشه ها اذیتش کردن
مامان رها
21 خرداد 91 11:47
بمیرم برات خاله جون خاله های ناقلا هم فهمیدن تو شیرینی عزیزم راستی زهراجون امتحاناتم 17 تیر تموم میشه بعد از اون منتظرتون هستم میبینمتون
❤。★مامان رضا جون★。❤
23 خرداد 91 9:54
سلام کجایین؟؟؟؟



اینجام آنم خواستی بیا چت