ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

عسل مامان و بابا

ملینا مهمون پویا

1391/4/4 9:16
نویسنده : مامان
420 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام خوشگله من

از دیروز صبح بگم که وقتی تو خواب بودی بغلم کردم تا ببرم خونه مامان معصومه جون تو خواب و بیداری ازم پرسیدی مامان داریم کجا می ریم گفتم خونه عمه مریم بعد گفتی عمه مریم خونه است.منظورت این بود که اگه عمه مریم خونه نیست نریم اونجا.گفتم عزیزم خونه است بعد رفتیم و از بغلم پایین نمی یومدی رفتیم عمه رو بیدار کردیم و رفتی بل عمه و منم اومدم سر کار.وقتی هم از سر کار برگشتم ناهارو خوردیم غذای مورد علاقه من بود "قورمه سبزی" مامان جون دست گلت درد نکنه .تازه موقع خداحافظی به مامان معصومه می گفتی مامان جون دستت درد نکنه که به من گیلاس دادی خوردم.بعد ناهار هم سریع رفتیم خونه تا آماده شیم و بریم خرمدره خونه خاله من.پری و امیر و دایی محسن و من و بابا هادی و شما رفتیم خرمدره تو مسیر خوابت برد و وقتی رسیدیم بیدار شدی و خودت رو خونه پویا دیدی کلی خوشحال بودی  پرستو و مامان جون هم که از قبل رفته بودن همچین بغلشون کرده بودی که نگو.بعد از کمی استراحت رفتیم باغ تا کمی قدم بزنیم توی باغ خاله سبزی کاشته بود که افتادی به جون شویدهای کاشته شده نشسته بودی تو قسمت شویدها همچین می کندی و می خوردی.نوش جونت

و بعد هم اومدیم خونه و رفتیم تو حیاط که پر از درخت گیلاس و آلبالو بود بابا هادی رفت بالای درخت گیلاس چید و تو هم با لاک پشت پویا و جوجه هاش مشغول بودی اما از لاک پشت کمی می ترسیدی لاک پشت که حرکت می کرد تو می ایستادی و جیغ می زدی که نیا نیا.دیگه هوا کم کم داشت تاریک می شد که رفتیم تو خونه و کمی با پویا بازی کردین و شام رو خوردیم و بعد اومدیم خونمون .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

آزاده
4 تیر 91 12:06
سلام اومدم تو نی نی گپ نبودی که!قربون نی نی نازت برم وقتی عکسشو می بینم ضعف می کنم.


بدو اومدم تو گپ
❤。★مامان رضا جون★。❤
4 تیر 91 13:45
سلام کو پس عکسسسسسسسسس


می ذارم چه زود دلت براش تنگ شد
مامان رها
4 تیر 91 20:28
سلام زهرا جون عزیزم همیشه به گردش خانوم خانوما ملینا جون عزیزم عکساتو دیدمحالم خراب شد دلم یه ذره شده برات زهرا خانوم تنبل نیستم عزیزم واقعا وقت ندارم عزیزم اون بنیاده که توش وقت اضافی پره من بخدا از صبح ساعت 6 بیدار میشم تا ساعت 1 شب خدا شاهده وقت کم میارم


الهی خسته نباشی .شوخی کردم مگه می شه آدم با بچه تنبل باشه.
مامان سانلی
4 تیر 91 20:38
سلام مامانی من تازه اینجا بودمااااااااا
خیلی پست جدید گذاشتی که من ندیدم..
افرین اپ ،افرین به روز بودن


ما اینیم دیگه
❤。★مامان رضا جون★。❤
5 تیر 91 17:12
سلام عزیزم ندیدم برام پیام گذاشتی آخه اون اتفاق هون موقع افتاده بود و اون موقع که شما توی سامانه من بودید من داشتم گریه می کردم حالا برو توی وب من ببین امروز چه بلایی از سرمون بخیر گذشتتتتتتت عزیزم خیلی مواظب ملینا باش
شبنم
5 تیر 91 22:52
از وقتی که کامنتت رو خوندم،فقط دارم گوله گوله اشک می ریزم..
زنگ زدم به خاله ام،از رو کامنت براش خوندم،و با همدیگه گریه کردیم و امام رضا رو صدا زدیم.
جون شبنم داری راست می گی؟..خواهرت همچین خوابی رو دیده بود..وای خدای مهربون من..