ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

عسل مامان و بابا

هوای بارونی

1391/4/6 9:18
نویسنده : مامان
390 بازدید
اشتراک گذاری

 

دختر گلم سلام

الان چند روزی هست که زیر چشمت قرمز می شه و فکر کنم حساسیت باشه یا عرق سوز می شی از دیشب پماد می زدم کمی بهتر شده بود که صبح هم قبل از رفتن به سر کار کمی پماد زدم که از خواب بیدار شدی و گفتی مامان نرو .منم که آماده شده بودم دیگه خوابت نبرد مبادا تنهات بذارم هر کاری کردم که بخوابی دیدم فایده نداره و منم دیرم شده پس موهاتو مرتب کردم و گرفتم بغلم گفتی مامان کجا بریم.رفتیم پایین خونه مامان جون اما اونجا هم از بغلم پایین نیومدی وای دیگه داشتم قاط می زدم ،که بنده خدا مامان و بابا هم آماده شدن و با شما وروجک منو رسوندین و به هوای پارک از من جدا شدی امیدوارم دیگه اینطوری نکنی عزیزم .

سر ظهر هم زنگ زدم ببینم چه می کنی می گی که مامان زود بیا من تنهام.

وقتی هم از سرکار برگشتم ناهار خوردیم البته شما که اصلا لب به غذا نمی زنی.کمی هم برنامه کودک نگاه کردی و بعد هم با هم خوابیدیم تا ساعت 6:30 که خاله پری اومد و بیدارمون کرد و آماده شدیم و رفتیم بیرون که بریم پارک .اما بارون امان نداد و فقط کمی تاب سوار شدی اونم چون هوا هم خیلی سرد بود و بارون هم می یومد خودت گفتی بریم مامان خیس شدم.هیچی دیگه برگشتیم خونه .خاله پری هم که می خواست بره خونشون که گفتی منم می یام تا با امیر بازی کنم (شوهر خاله).از اونجایی که امیر رو خیلی دوست داری همیشه به خاله پری می گی ،خاله برو امیر رو بیار من باهاش بازی کنم .دوباره با خاله پری رفتی خونشون و ساعت 11:30بود که اومدم دنبالت باز رضایت نمی دادی و تا ساعت 12:30 اونجا بودیم ولی دیگه کم کم خوابت می یومد آخه همش سرت رو رو زمین می ذاشتی و چشاتو می بستی .وقتی هم رسیدیم خونه بابا هادی تازه اومده بود کمی هم با بابا بازی کردی ولی دیگه نا نداشتی و خوابت برد.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان ملینا
6 تیر 91 19:07
عزیزم من تو این ختم شرکت می کنم


خاله باران
6 تیر 91 21:14
عزیزم.مامان هیچوقت تنهات نمی ذاره....بوووووووووووووسسس
خاله باران
6 تیر 91 21:16
ان شاالله همیشه خوش بگذره...
شبنم
6 تیر 91 23:53
سلام 1-لطفا یه جز برای من بذارید کنار،و اگر میشه یه کم پارتی بازی هم بکنید!،و جز من حدودای جز ده یا نه یا یازده باشه.مرسی. 2-بند سه پست جدیدم رو بخونید،اونوقت می فهمید که چرا نتونستم بیام در مورد خواب خواهر عزیزتون یه دل سیر باهاتون حرف بزنم. 3-یک لحظه از فکر اون خواب نمی یام بیرون..یعنی یک لحظه.. امکان زیارت امام رضا الان برام وجود نداره.خواهش می کنم به اون اشناتون بگید،نایب الزیاره باشن. 4-به خاظر همه چیز،یه دنیا سپاسگزارم...روزی جواب این خوبی های خواهرانه تون رو از خود امام رضا بگیرید ای شالله.
الهه مامان یسنا
7 تیر 91 10:58
ای جان چقدر سخته وقتی که مجبوری این کوچولوها رو تنها بذاری
پریسا مامان رادین
7 تیر 91 11:21
سلام عزیزم خیلی دوست دارم شرکت کنم اما میترسم که یه روزایشو وقت نکنم بخونم. تا ببینم چی میشه. بوسسسس
عسل خانوم
7 تیر 91 11:46
خاله رمز عروسی 1378 و رمز اون یکی37 است