ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

عسل مامان و بابا

اندر احوالات ملینا جونم

1391/4/7 11:51
نویسنده : مامان
457 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

Valentine smiley 074   صبح خواب بودی بوسیدمت و اومدم سر کار.تلفنی باهات صحبت کردم و گفتی زود بیا باشه .ظهر هم با بابا هادی اومدین دنبالم و رفتیم خونه و ناهار خوردیم و بعد هم کمی خواببببب اونم چه خوابی اول اینکه بهت قول دادم که از خواب بیدار شدی ببرمت پارک.اما همچین خواب بودی که دلم هم نمی یومد بیدارت کنم و از فرصت استفاده کردم و به وبلاگت سر زدم و به هم دوستانی که لینکشون کردم پیغام گذاشتم که ختم قرآن داریم.ولی واقعاً خسته شدم فکرکن از ساعت 6 با لپ تاب بودم تا ساعت 9 که شما از خواب بیدار شی.وقتی هم بیدار شدی به قدری سر حال بودی (قابل توجه عمه مریم )که همیشه از خواب بیدار می شن مثه خاندان نظری می شن و نمی تونی بهشون نزدیک بشی .اما این بار شما مثه خاندانی مامان زهرا بودی خوش اخلاق و مهربون وهههه .دفتر نقاشیت رو اوردی کمی نقاشی کشیدی و کتاب داستان برات خوندم و گفتی مامان شیر کاکائو می خوام رفتم از یخچال درآوردم که بریزم تو لیوان کمی تکون دادم که حل بشه نگو سرش شل بود و چند قطره زمین ریخت دیدم همچین به سمت اتاق می دوی که نگو پرسیدم ملینا کجا می ری ؟به حالت طلبکارا بهم گفتی وایسا الان به بابا زنگ می زنم دعوات کنه .می گم آخه چرا دعوام کنه می گی آخه زمین رو کثیف کردی وای داشتم شاخ در می آوردم .

 بعد هم آهنگ آهویی دارم خوشگله فرار کرده ز دستم رو داشتی گوش می دادی و خودت هم می خوندی ازم می پرسیدی مامان آهوش کجا رفته ؟مامانش کجاست ؟ چرا رفته؟ جواب هر کدوم رو که می دادم دوباره می پرسیدی چرا؟که یهو چشمت به کتابت رو زمین خورد که عکس آهو داشت سریع رفتی برش داشتی و گفتی مامان آهوش اینجاست پیدا کردم.

بعد هم کمی برات جوجه کباب درست کردم و خوردی و بعد از غذا که داشتی سک سکه می کردی گفتی مامانی من دارم سک سکته می کنم .

جونم برات بگه ساعت 12 شب بود تو هم که شارژشارژمنه بیچار خسته و کوفته دلم خواب می خواد با این اوصاف با هم معلم بازی کردیم و به بهونه معلم بازی کلمه بازی هم کردیم تراشه هارو داریم کار می کنیم البته خیلی کند که زیاد هم خسته نشی.Valentine smiley 043

  بعد هم بابا هادی اومد و خونه سازی بازی کردی و جونم برات بگه تا ساعت 2 نصفه شب بیدار بودی و منم رفتم رو تخت شما بخوابم شاید تو هم بخوابی اولش مقاومت کردی ولی وقتی دیدی هم من خوابم هم بابا هادی .خودت بیدارم کردی که مامان می خوام بخوابم .تو هم کنار من روی تخت خودت خوابیدی و منم تا صبح مهمون شما بودم .به قدری خسته بودم که نا نداشتم برم تو اتاق خودمون .ببخش کوچولوی من .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان نیاز
7 تیر 91 19:51
عزیز من خیلی بلایی شکایت میکنی؟؟؟؟؟؟؟ از دست این نانازای گوچولو همهشون دوست داشتنی هستن و دنیاشون خیلی زیباست
خاله باران
7 تیر 91 22:40
چرا نظرهای من نیست


چرا خانمی تمام نظراتت هست .ممنون که می یای پیشمون
مامان کارن
12 تیر 91 13:26
سلام خوبید من چندروزی سرم شلوغ بود نتونستم بهتون سر بزنم خیلی خیلی دوست دارم ختم قران شرکت کنم ولی متاسفانه صبح از ساعت پنج ونیم از خونه در میام تا چهار بعداز ظهرولی اگه قرار باشه تعطیل بشم حتما حتما شرکت میکنم راستی من آخرش ندونستم شما کار مند کجا هستید ایکاش بشه خانم نازی مثل شمارو از نزدیک ببینم . خواهش میکنم یه مشکل خیلی بزرگ دارم کاریه ازتون خواهش میکنم حالا که بانیه یه کار خیر شدید برام دعاکنید خیلی زیاد مرصی وملینای جیگررو از طرف من ماچ آبدار کنید عکسای جدیدش خیلی باحاله
الهه مامان یسنا
12 تیر 91 18:47
عجب دختر شیطون بلایی شدی ملینا جونم