ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

عسل مامان و بابا

دو روز آخر پر بار

1391/7/1 9:33
نویسنده : مامان
407 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام و صبح بخیر به خوشگل خانم خودم

روز پنج شنبه که از سرکار اومدم ،مامان جون مهمون داشت یه همسایه خیلی قدیمی که چند سالی رو با هم زندگی کرده بودیم و حالا ساکن تهران هستن .وقتی وارد خونه شدم و با همه سلام و احوالپرسی کردم شما هم مشغول بازی بودی که گفتی :سلام مامان ،خسته نباشی،خوش آمدی

وای وای خوش آمدیت منو کشته از تو آشپزخونه یه شیرجه به سمتت زدم و غرق بوسه که چه دختر شیرین زبونی دارم.

ناهار و هم خونه مامان جون بودیم و عصر هم قرار بودیم بریم خونه مامان بزرگ آرتا که برای عصرونه دعوت بودیم تو راه بهم می گفتی که نمی خوای به محمد امین سلام بدی آخه دوستش ندارم .تو مهمونی هم که اونقدر زبون ریختی که دختر عمه هام همش ازم می پرسیدن که زهرا ،ملینا این همه زبون رو از کجا آورده خیلی شیرین حرف می زنه ،منم می گفتم خالش پرستو و عمه ش مریم دیگه اونا هم خیلی بلبل زبونن آخه.

بعد از مهمونی هم مامان معصومه زنگ زد که بچه ها خونه ما هستن شما هم بیاید رفتیم خونمون لباس راحتی برداشتم و برگشتیم خونه مامان معصومه .با بچه ها کلی بازی کردی و چون خیلی وقت بود بابا ناصر رو ندیده بودی از دور صداش کردی بابا جون و خودت رو انداختی بغل بابا جون و بوسش کردی .بعد از شام هم دوباره با بچه ها شیطنت و بازی و دیگه خیلی خوابت می یومد چون بعدازظهر هم نخوابیده بودی خوابت گرفت.

صبح روز جمعه هم با هم بودیم و ساعت 9 بیدار شدی و صبحونه هم خونه مامان جون بودیم و بعد از صبحونه مهمونهای مامان رفتن و ما هم اومدیم خونمون و کمی سرفه می کردی بهت شربت دادم و از ساعت 11 خوابیدی تا ساعت 2 که می خواستیم ناهار بخوریم .نهار هم خیلی کم خوردی همش 3 قاشق کوچیک .منم نمی دونم انگار غذا برات زهر که نمی خوری .

بعد هم که عروسی عمو منصوری و خاله زهرا دعوت بودیم که آماده شدیم و رفتیم عروسی .همش بهم می گفتی خوش به حاله خاله زهرا که عروس شده .منم می خوام لباس عروس بپوشم و عروس بشم.همین وارد تالار شدیم پیش عروس خانم نشستی کلی خوشحال اما در عین حال جدی .قیافه ات دیدنی بود.تا شب هم تو عروسی بودیم و بهت خیلی خوش گذشت .

یکی از خانمهای همکارم (همسر آقای کریمی بابای یزدان ٦ ماهه) از اونور سالن اومده می گه ببینم این ملینای شمارو .شوهرم حق داره ،آخه همش می یومد از ملینا تو خونه تعریف می کرد و می گفت دلم بچه می خواد .منم به خاطر شوهرم که از ملینا خوشش می یومد زودتر بچه دار شدم .

به عروس هم می گفتی خاله زهرا کار نداری ما داریم می ریم خونه بازم می یام خوب.

دخترم ان شالله عروسی خودت .

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)