جلسه مهد روز 5 شنبه
سلام ملینای گلم
صبح روز شنبه ات بخیر باشه
دختر گلم ، روز پنج شنبه صبح که می خواستم برم سر کار متوجه شدم خیلی داری سرفه می کنی و کلافه هم شدی گفتم بمونم خونه تا ازت مراقبت کنم ،که مامان جون بهم زنگ زد و اطلاع داد که از مهد تماس گرفتن و جلسه اولیا هستش باید بری مهد .بعد از صرف صبحونه شما رو پیش مامان جون گذاشتم و خودم رفتم مهد بهم می گفتی منم می یام.ولی من مخالفت کردم و خودم تنهایی رفتم مهد.که چیزهای کلی رو مطرح کردن که شروع برنامه ها از کیه و چطوری با بچه ها برخورد کنیم و میان وعده ها رو چه کنیم از این حرفها بود .
مسئله خیلی مهمی که برام خیلی خوش آیند بود این بود که مدیر مهد و مربیت خیلی ازت راضی بودن و مدیر بهم گفت که ملینا خیلی هوشش بالاست و برای کلاسهای لگو که برای سنین 4 الی6 ساله است موافقت کرد که بعد از تست دادن تو این کلاسها شرکت کنه و گفت مانعی هم نداره.
همچنین مربیت می گفت که ملینا یه شعر رو وقتی دو بار می خونیم دفعه بعدش سریع بهمون تحویل می ده ولی ما به خاطر بچه های دیگه که شاید یه هفته برای یاد گیری اون شعر طول می کشه باید ادامه بدیم ملینا خسته می شه و می گه سهیلا جون من اینارو بلدم یه شعر دیگه بخون.
همه مادرها ملینا رو می شناختن ولی من هیچکدوم رو نمی شناختم آخه اولین بارم بود می رفتم همه کارهای مهد رو مامان جون انجام می ده و حتی مدیر و مربی هم منو نمی شناخت.وقتی مادرها می گفتن مامان ملینا شما هستین تعجب می کردم که مادرها همه ملینا رو می شناختن .بهم می گفتن ملینا خیلی خوش صحبته و موقع صحبت کردن هم مثه ادم بزرگها حرف می زنه و اصلا کلمات رو اشتباه نمی گه و ما هم خوشمون می یاد .مدیر هم ملینا رو به همه گفت که ملینا خیلی دختر مستقلی هستش و کارهاشو خودش انجام می ده و خوش صحبت هستش .منو می گی کلی افتخار کردم و ذوقیدم .خیلی خوشحالم ولی باید کارهای دیگه هم انجام بدم
برای استعداد یابی هم با مدیر صحبت کردم که گفت بهتون خبر می دم که باید چه بکنید وای منتظر اون روز هستم.