صحبتهای شیرین تر از قند
سلام به دختر شیرین زبونم
چند روز پیش به پیشنهاد خاله پری خواستیم بریم گاوه زنگ که به خاطر سردی هوا همگی گفتن بریم رستوران زرتشت ،دایی محسن و سهیلا جون و خاله پری بدون امیر (خیلی ناراحت شدیم)آخه یه کاری براش پیش اومد و مجبور شد که برگرده بره.مامان جون و بابا جون و خاله پرستو و عمو مهدی هم با ما بود تو هم که همش بغل بابا جون بودی و از آنجایی که هر وقت درخواستی داشته باشی قربون صدقه همه هم می ری.بغل بابا جون بهش می گفتی بابا جون جونی برام بستنی می خری .آخرش بابا جون جونی هم برات خوراکی خرید و دیگه می گفتی من دختر بابا جون هستم .
شب که خونه برگشتیم موقع خواب بهم گفتی مامان من می ترسم آقاها بیان منو بکشن.ازت پرسیدم کی بهت گفته که آقاها تو رو می کشن چیزی نگفتی.ولی بهت گفتم که دخترم اصلا نگران نباش تا وقتی من و بابا هادی هستیم کسی نمی تونه بیاد پیش تو و تو رو اذیت کنه.
بهت گفتیم که زندایی سهیلا رو ،سهیلا جون صدا کنی ولی همیشه بهش می گی خاله سهیلا
چند وقت پیش سهیلا جون خونه مامان بود که بهش گفتی پس چرا نمی ری خونتون؟وای از خنده همه مرده بودیم حالا می گن مادرش یاد داده
دوباره روزی که خانواده سهیلا جون خونه بابا برای شام بودن بعد از رفتن خانواده سهیلا ،خود سهیلا موند پیش ما برگشتی بهش گفتی خاله سهیلا پس شما نرفتی؟دایی محسن از خنده همچین می زد رو پاش که نگو .منم که از خجالت قرمز شده بودم
هر کس هم که اذیتت بکنه بهش می گی :دختتتترررره بدددد.همچین کش دار می گی که نگو.فرقی نمی کنه خانم باشه یا آقا به همه می گی دختره بد.
دیروز هم که دلت نخواسته بری مهد و واسه خودت تو خونه بازی کردی.