عزیز دلم در مهمونی نوا
سلام خوشگل خانم ؛شنگول خانم
دختر گلم روز جمعه صبح ساعت 9:30 از خواب بیدار شدی و مامان جون هم زنگ زد گفت صبحونه بریم خونه شون .آخه برا صبحونه کله پاچه داشتن .اولش نمی خوردی و همش می گفتی بوی ببعی می ده از دست تو وروجک ،حس بویایت خیلی قویه بیشتر از اون چیزی که فکرش رو بکنی.اما بعدش ّآب کله پاچه رو خوردی و کمی هم از گوشتش .سوین هم با مامان و باباش مهمون مامان جون بودن که با سوین مشغول بازی شدین و خدا رو شکر اصلا با هم دعوا نکردین و کلی هم فندق خوردین و بازی و شادی .بعد ناهار هم خاله پری اومد دنبالت تا برین تولد نوا .نوا دختر دوست خاله پری هستش که اولین بار بود می دیدیش .البته خاله نوا (سمیه جون)هم با من تو دوره دبیرستان همکلاس بودیم و مامان نوا هم با خاله پری همکلاس بود و تو هو با خاله پری رفتی تولد.منم تونستم ازر فرصت استفاده کنم و اتاقت رو مرتب کنم و دکور آسباب بازیهات رو جابه جا نم و کمد لباست رو مرتب کنم (چه مامان مرتبی).ساعت 8:30شب بود که خاله پری زنگ زد و گفت بیا پایین رفتم دیدم که تشریف آوردی و روی مبل خوابیدی .صورتت رو نقاشی کرده بودن و ازت عکس هم گرفته بودن مثه اینکه خیلی بهت خوش گذشته بود بعد از استراحت بیدار شدی و از تولد تعریف کردی و کمی هم شام خوردی و رفتیم خونمون و دوباره گفتی مامان خوابم می یاد و بردمت اتاقت که بخوابی دیدی که جای اساب بازیهات عوض شده .به حالت تعجب گفتی ای وای اینا رو ببین چرا اینطوری شده و بهت توضیح دادم که اتاقت رو مرتب کردم .بعدش آب خوردی و خوابیدی.خواهای خوش ببینی گلم
عکسای تولد رو هم به زودی برات می ذارم .بای گلمممممم