علت غیبت
سلام عزیزم
از روز شنبه تو شرکت سرم خیلی شلوغ شد بالاخره حسابرسان تشریف فرما شدن و تا روز پنج شنبه چشمت روز بد نبینه تا ساعت 7الی 8 عصر شرکت بودیم و اسناد حسابرسی می شد .و شما هم روز شنبه که اولین روز پر کاری من بود تب کردی وای نمی دونی چه حالی پیدا کردم نمی دونستم چه کنم مجبور بودم که تو شرکت باشم به همین خاطر به بابا هادی و مامان جون سپردمت که اگه نیاز به دکتر باشه ببرنت ،تو شرکت بودم ولی تمام حواسم پیش شما بود خدا رو شکر زیاد طول نکشید و خوب شدی .
ببخش که تو این هفته کمتر همدیگر رو می دیدیم آخه تا منم می رسیدم خونه خیلی خسته بودم و بعد از شام می خوابیدیم .
هفته پیش جمعه هم خونه عمه مدینه من دعوت بودیم و شما و آنیسا هم کلی با هم شادی کردین و بازی.خیلی هم با هم خوب بودین و اصلا دعوا هم نکردین تازه شام رو هم همون جا موندیم و بهتون خیلی خوش گذشت .
یه روز هم بهت زنگ زدم که حالت رو بپرسم که بهم گفتی :مامان زهرا ،بابا جون حرف بدی زده اجازه بده تا تو دهنش فلفل بریزم.منم گفتم باشه .نگو تو اون لحظه بابا جون هم خواب بود رفتی بیدارش می کنی و می گی پاشو زود باش مامانم اجازه داده فلفل تو دهنت بریزم.شیطون بلا زود از فرصت استفاده کردی و رفتی سراغ بابای من.
یه روز هم که من سر کار بودم خاله پری و امیر و مامان جون می خواستن برن بیرون که شما رو بردن خونه مامان معصومه که اونجا بمونی ولی پشت سر خاله پری گریه کردی و بعد هم مامان معصومه روی پاهاش شما رو خوابونده بود که بعدش هم عارف عرفان اومدن و باهاشون بازی کردی وقتی من اومدم بهم گفتی که خاله پری منو اینجا گذاشت و خودش رفت و به مامان معصومه می گفتی چرا خاله پری دنبالم نیومد.همون شب هم تب کردی .به خاله پری می گم که آه ببین بچه رو با خودتون نبردین از حرصش تب کرده .
امروز هم سر سفره داشتی دوباره یادآوری خاطره رو می کردی و می گفتی شما منو گذاشتین خونه مامان جون ،بعد من کمی گریه کردم ولی زود اروم شدم آی شیطون بلاها (قابل توجه امیر و پری)خیلی شیطون بلا شدین که ملینا رو با خودتون نبردین.صبر کنید شما رو عوضش رو در می یام
الانم به مامان رها جون زنگ زدم و جواب نداد آخه می خواستم واسه فردا دعوتشون کنم بیان خونمون .
شما هم که تو خواب ناز هستی و من هم تونستم یه چند خطی بنوسیم.
عکسهای جامانده از دو هفته قبل که به روستای اجدادی من رفته بودیم
الانم هیچکس اونجا زندگی نمی کنه و همه خونه هاش خراب شدن
آنیسا و ملینا گل در حال بازی
آرتا نوه عمه ام
اینجا هم محله ای تو جاده بیجاره که من و بابا هادی تو دوره نامزدی زیاد اینجا می رفتیم
ساعت 8 صبح در حال رفتن به مهد
اخمت رو قربون که داری می ری
آماده برای رفتن به فروشگاه آدونیس و دوچرخه سواری روز جمعه
هر وقت تو حیاط هستی یه سرک به چاقالا ها می زنی مبادا کسی بکنه.آخه به همه گفتی دست نزنید اگه بخورید مریض می شید بذارین زرد بشه تا زردآلو شد بخورین خوب
فرار از عکس گرفتن روز شنبه در حال رفتن به مهد
دیروز با بابا هادی اومدین دنبالم و تو کنار خیابون منتظر دوست بابا هادی بودیم و از فرصت استفاده کردم و عکس گرفتم