شروع مهد و کلاس زبان و خوابهای ناآرام عسلم
سلام نازگلم
دخترم عزیزم ،این روزا هم سرم شلوغه هم اینکه خیلی کم حوصله شدم و کمتر برایت می نویسم و حتی عکسهایی هم که گرفتم انگشت شمار ند.آخه تو شرکت که سرم شلوغه و تازگیها هم محل کارم رو عوض کردم و به خونه هم نزدیکتر شدم .و هنوز هم اینترنت رو وصل نکردن از طرفی هم تو خونه تا لپ تاپ باز می شه و می بینی که دارم کار می کنم بهم می گی آی شیطون بلا تنهایی داری بازی می کنی .بده به من منم کار کنم .هیچی دیگه نمی تونم بنویسم .
کلاس زبان هم شروع شده و فردا دومین جلسه اش هستش .دیروز که جلسه اول بود رفتیم و رفتی تو کلاس نشستی و بعد تیچر که اومد تو کلاس .(آخه این ترم تیچرت عوض شده )منم که پشت در بودم می شنیدم که به تیچرت می گفتی: شما هم تیچری؟
تیچر:بله عزیزم
ملینا:پس اون یکی تیچرم کو
تیچر:از امروز من تیچر جدیدم
ملینا:نه من اون یکی تیچرم رو می خوام
تیچر:نه من تیچرتم
ملینا:شما برو بیرون آخه من اون یکی تیچرم رو دوست دارم
گفتم الانه که تیچر بیاد بیرون و بگه این دختر مال کیه.
اما بعدش کلاس آروم شد و درس شروع شد.خیالم راحت شد.
بعد کلاس ازت پرسیدم از تیچر جدید خوشت اومد گفتی بله خیلی خوبه.
خوب معلومه منم از این تیچر خیلی خوشم اومد کی از همیچین تیچری بدش می یاد.
تیچری که اندام بیست ،آرایش در حد لالیگا،به هر حال خدا....
از طرفی هم تو مهدت مربی ات سهیلا جون از اونجا رفته و یه مربی جدید اومده ،امیدوارم مثه سهیلا جون با هات خوب باشه.نمی دونم.سهیلا جون هم هر روز بهم زنگ می زنه و حالت رو می پرسه .الانم که دارم اینا رو می نویسم ،همزمان هم با سهیلا داشتم صحبت می کردم .قرار شد پنج شنبه از صبح بری مهد سهیلا جون.
دخترم الان که خوابیدی ،من دارم این پست رو می نویسم .
قبل از خوابت بهم گفتی :مامان زهرا به خدا بگو کم روز و شب بکنه بعد شروع کردی به گریه کردن،می گم آخه چی شده چرا روز و شب نشه .گفتی :آخه وقتی شب می شه من همش می رم تو فکرم .بعد همش می بینم که تو نیستی و من تو رو گم کردم و نمی تونم پیدات کنم .بعد همش گریه می کنم.
این موضوع خیلی ناراحتم کرد ،آخه الان چند شبه که نصف شبا تو خواب گریه می کنی و منو صدا می زنی .چند شب پیش هم همینطور بود و بیدار شدی و بهم گفتی مامان خواب می دیدم تو گم شدی و من نمی تونم پیدات کنم
بعد شروع کری به گریه کردن بهت گفتم چرا گریه می کنی گفتی مامان اگه شما و بابا هادی بمیرین من شبا می رم پیش امیر و پری جون می خوابم.نصف شب بعد از دیدن خوابت این رو بهم گفتی و همینطور کفتی اگه تو بری منم می رم پیش خدا.دخترم خیلی ناراحت شدم من که هیچ وقت از مردن و مرگ پیش شما حرف نمی زنم ولی اینا چطور به ذهنت می رسه موندم.با گفتن ماجرای شب و روز امشبت هم مطمئن شدم که تو خواب می بینی منو گم کردی و ناراحتی .و دوست نداری شب بشه .سریع به مامان گفتم یه دعای ترس برات بگیره ان شالله که دیگه از این جور خوابها نبینی عزیزم .
دوست دارم خوشگلم
وای نمی شه .همش دارم عکس می ذارم ولی ثبت نمی شه واییییییییی دیگه خسته شدم بعدا می ذارم شرمنده به خدا