ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

عسل مامان و بابا

دخترم در اداره

1390/7/28 12:43
نویسنده : مامان
490 بازدید
اشتراک گذاری

 

شکلک های شباهنگ- Welcome

 

صبح که ساعت 6:40 از خواب بیدار شدم خواستم آروم بلند شم که شما بخوابین و منم یه ذره به کارام برسم.دیدم جلوتر از من از تخت اومدی پایین و می گی ساام .

بله دوباره کارام موند،ولی چون دیروز بهت قول داده بودم که پیشت بمونم ،تصمیم گرفتم با خودم ببرمت سرکار. صبحونتو خوردی و لباسهاتو پوشوندم و داروها تم دادم و برای رفتن به اداره آماده شدیم.تو اداره هم که با مامان رها بازی می کردی و خاله رو اذیت می کردی .همش هم دوست داشتی از پله ها بری پایین .تا ساعت 13 تو اداره بودیم و شیطنت هات باعث شد که مرخصی ساعتی بگیرم و بریم خونه.از همین جا از خاله (مامان رها )تشکر می کنم .

وقتی هم که رسیدیم خونه نهارتو خوردی و خوابیدی .deborah.mihanblog.com

عصر هم که بابا هادی از سرکار اومد باهم رفتیم خونه مامان بزرگ ،(داشتن می رفتن کربلا) برای خداحافظی رفتیم و خرگوش ماهان هم که همچنان بود و تو هم با خرگوش بازی می کردی و به ماهان می گفتی :ماان خگوش.

موقع خداحافظی هم می گفتم که با خرگوش بای بای کن ،گریه می کردی و می گفتی:نه نه .یعنی نریم.اما هر طور بود با اشک و گریه بای بای کردی می دونم از ته دل راضی نبودی .28/7/90

deborah.mihanblog.com

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان رها
1 آبان 90 13:56
سلام عزیزم خاله به من که خیلی خوش گذشت و از وجودت لذت بردم بازم پیش ما بیا حتما حتما