ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

عسل مامان و بابا

تسلیت آرتا جون

1390/10/6 13:33
نویسنده : مامان
773 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترم  

   جمعه هفته پیش که رفتیم دیدنش حالش خیلی هم بد نبود طوری که خودش از جاش بلند می شد و راه می رفت . در عرض یک هفته مریضی به قدری پیشرفت کرده بود که از پا درش آورد و روز جمعه راهی بیمارستان کردSmiley و یه روز هم تو بیمارستان بستری شد و بعد به آی سی یو منتقل شد ولی دو ساعت نکشید دار فانی را وداع گفت.

   دخترم بابا بزرگ آرتا و آنیسا رو می گم که شوهر عمه من بود . مرد خیلی بزرگی بود ، مردی بود که همیشه در زندگی و موفقیتش تلاش کرده بود و ملینا جون ، زهره و شهره و فاطمه و فریبا خیلی بی قراری می کنن باورشون نمی شه و از همینجا بهشون تسلیت می گم .Free Emoticon

   بابا بزرگ آرتا مرد با خدا و مومنی بود و منم خیلی دوستش داشتم . هر موقعه خونشون می رفتیم با احترام و کمال ازمون استقبال می کرد .به مامان جون می گفت برا محسن عروسی بگیر تا من زنده ام .اما نتونست عروسی دایی محسن رو ببینه.در کل بگم برام شوهر عمه نبود پدر بزرگ مهربونی بود که برای همیشه ترکمون کرد.در ضمن به آرتا و آنیسا و یسنا تسلیت می گم که نتونستن با پدر بزرگ مهربونشون خاطرات زیادی داشته باشن. خدایا به حق شهید این ماه ،با امام حسین محشور بگردان.

  دخترم تو این چند روز هم منو ببخش که نمی تونیم با هم باشیم و همش پیش مامان معصومه هستی و شیطنتهای همیشگی ،

 باااااااااااااااااااااای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان امیر علی
6 دی 90 14:23
خیلی ممنون بله که رای دادم
مامان رها
10 دی 90 9:31
عزیزم تسلیت میگم خدا رحمتشون کنه