شکایت و حکایت
عزیز دلم ،چند شبه که دیر وقت می خوابی و اذییتم می کنی نه اینکه با گریه و بهونه گیری ،چون خوابت نمی یاد و دوست داری بازی کنی در حالیکه ساعت 1 نصف شب کدوم بچه بیداره و بخواد بازی کنه .اینم دلیلش اینکه وقتی هم نصف شب می خوابی مسلماً صبح هم دیر وقت بیداری می شی مثلاً 10 صبح و بعد از خوردن صبحونه (که البته باید تو این ساعت میان وعده بخوری نه صبحونه)و بازی و شیطنتهای بچه گانه ،ناهارتم ساعت 2و نیم می خوری و دوباره به شیطنتها ت ادامه می دی در حالیکه تو این ساعت هم وقت خواب بعد از ظهره.که تو خواب بعداز ظهرتم ساعت 4 و نیمه و تا ساعت 7 و نیم الی 8 شب خوابی و بعد از اونم که دیگه به همین منوال. که دیشب به خاطر این برنامه اشتباهمون خواستم شب لااقل ساعت 11 شب بخوابونمت که حریفت نشدم و با کلی کلنجار رفتن و دعوا و گریه بالاخره 12و نیم خوابت برد . امیدوارم دوباره به روال قبل خود برگردی و خوابت منظم باشه.
حالا از بحث شکایت و گله بیام بیرون از حرفهای شیرینت برات بگم .بابا هادی ازم آب خواست و تو گفتی آب می خوای ؟منم گفتم ملینا برو برا بابا آب بیار گفتی باشه.بعدش گفتی دستم نمی رسه.با بابا هادی اونقدر خندیدیم.
با عمه مریم رفته بودیم خرید و تو هم پبش مامان معصومه موندی ، برا عمه مریم کیف خریدیم، برا تو یه کیف خوشگل و یه شلوار زمستونی و یه کتاب به اسم تاشی آتیش پاره برات خریدم وقتی رسیدیم خونه با زبون شیرینت ازم پرسیدی چیا خریدین؟ داشتم از خنده روده بر می شدم.
دخترم دوستت داریم.