ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

عسل مامان و بابا

ملینا و آبله مرغون

سلام  بلهههه ملینا هم از دیروز درگیره آبله مرغونه و اذیت می شه.دیروز هم مدرسه نرفت تا استراحت کنه.البته الان داره بازی می کنه. چقدر سخته آبله بچه ها.
29 مهر 1395

ماجرای هینگیرینگ

سلام بر دختر شیطونم روز دوشنبه95.7.27 هینگیرینگ از پیش ما رفت. حالا هینگرینگ کی بود؟ اوایل سال 95 بود که باهم بیرون بودیم و شما صدای جیک جیک جوجه ها رو شنیدی و گفتی برام جوجه بخرین.من و بابا کلی مقاومت کردیم که نخریم .و موفق هم شدیم.همین که اومدیم خونه چند دقیقه بعد ما خاله پرستو اومد و گفت ملینا اگه بدونی چی خریدم یعنی ما رو می گی داشتم خودمو می کشتم که چرا خریدی.اما ملینا به قدری خوشحال بود که نگو.بالاخره تو خونه دو تا جوجه وارد شد یادم نیست ی دونه هم مامان جون خرید و آورد شدن سه تا.اینا رو کلی دوست داشتی و هر روز باهاشون حرف می زدی و آب و دونشون رو با کمک مامان جون می دادین.جوجه کم کم بزرگ می شدن روزی که در حیاط باز بوده و جوجه ها ب...
29 مهر 1395

دندان شیری

سلام دختر خوشگلم الان که دارم برایت می نویسم شما سرکلاس هستی و منم سرکار و بابا هادی هم رفت سرکلاس. شب یکشنبه 95/7/25وقتی من و بابا از بیرون اومدیم دستانت رو پشت سرت قایم کرده بودی و گفتی مامان و بابا  باورتون نمی شه چه اتفاقی افتاده منم که خیلی خسته بودم فقط گفتم چه اتفاقی ،اما بابا هادی زود متوجه شد و گفت وای نگو نگو .منم با تعجب پرسیدم مگه چی شده یهو دندونت رو تو دستت دیدم .اولین دندون شیریت افتاده بود.کلی ذوق می کردی. از 5 سالگی منتظر بودی تا دندونت بیوفته که بالاخره افتاد.البته فکر کنم دیرتر از دوستانت دندونت افتاد. الان هم که رفتی مدرسه کمی تب داشتی.فکر کنم داری آبله می گیری،چون تارا و طاها هفته پیش...
27 مهر 1395

ملینا و محرم

عالم همه محو گل رخسار حسین است ، ذرات جهان درعجب از کار حسین است . دانی که چرا خانه ی حق گشته سیه پوش ، یعنی که خدای تو عزادار حسین است دختر گلم عزاداریهات مورد قبول حق انشالله. امسال هم همانند سالهای گذشته ، دسته حسینیه رفتم و نذر خود رو  ادا کردم.تو مراسم هم همش یاد مامان مریم بود.مامان محیا و دوقلوهای خوشگل. تو هییت ثارالله هم که با هم رفتیم و دلت گرفته بود و تو هم اشک می ریختی و می گفتی مامان گریه نکن بزار من گریه کنم. قربون دختر مهربونم برم که هیچوقت راضی نمی شه من گریه کنم.   شمع شام غزیبان در کنار حسینیه و دعا کردن دخترم  ...
24 مهر 1395

کلاس اولی شدن دخترم

سلام به دختر گلم  عمر مامان و بابا ، مهر سال 95 ،کلاس اولی شد. 31 شهریور ماه براتون جشن شکوفه ها گرفتن.کلی خوشحالی می کردی،البته تو مدرسه برای خود من هم تجدید خاطره شد.همیشه تو همچین روزایی ما هم از خوشحالی شب خوابمون نمی برد.روز اول مدرسه رو خیلی خوشت اومد./البته با ی تفاوت که همون روز اول معلم کلاستون عوض شد و همگی معترض شدیم،مدیر مدرسه قول داد که ی معلم خوب بیاره دو روز طول کشد اما باز معلم خودتون برگشت کلی خوشحال شدیم. دختر گلم ،امیدوارم در این عرصه با تلاش و کوشش زیاد خودت و انشالله با حمایت های من و بابا هادی به بهترین مدارج عالی برسی  ...
24 مهر 1395
1