دندان شیری
سلام دختر خوشگلم
الان که دارم برایت می نویسم شما سرکلاس هستی و منم سرکار و بابا هادی هم رفت سرکلاس.
شب یکشنبه 95/7/25وقتی من و بابا از بیرون اومدیم دستانت رو پشت سرت قایم کرده بودی و گفتی مامان و بابا باورتون نمی شه چه اتفاقی افتاده منم که خیلی خسته بودم فقط گفتم چه اتفاقی ،اما بابا هادی زود متوجه شد و گفت وای نگو نگو .منم با تعجب پرسیدم مگه چی شده یهو دندونت رو تو دستت دیدم .اولین دندون شیریت افتاده بود.کلی ذوق می کردی.
از 5 سالگی منتظر بودی تا دندونت بیوفته که بالاخره افتاد.البته فکر کنم دیرتر از دوستانت دندونت افتاد.
الان هم که رفتی مدرسه کمی تب داشتی.فکر کنم داری آبله می گیری،چون تارا و طاها هفته پیش آبله گرفته بودن.
البته این ی حدسه.الان هم ی زنگ بزنم مدرسه ببینم حالت چطوره.
الان هم زنگ زدم درسه با خانم حسنی صحبت کردم گفت که حالت خیلی خوبه .
شکر که حالت خوبه
می بوسمت دختر گلم