ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه سن داره

عسل مامان و بابا

تولدت مبارک

ملینای شیرینم عمر مامان و بابا عشق مامان و بابا  برایت بهترینها را در این روز خرسند آرزو مندم. از خدای متعال هم به خاطر داشتن گل دختر شیرین هزاران مرتبه شاکر هستم. خدایا شکر ...
28 اسفند 1394

برف در آغاز سال جدید

سلام عمرم عزیزم امروز از صبح بارش برف بود و همه خانمها هم که خونه تکونی رو تموم کردن اما باز شیشه ها کثیف شد.درخت حیاطمونم که شکوفه داده بود پر از برف شد   ...
27 اسفند 1394

جشن تولد دخترم در لگو لند

سلام دختر ناز و ماهم روز 19 اسفند از طرف پیش دبستانی قرار بود که همه بچه ها رو به لگو لند ببرند،از اونجایی که شما هم دوست داشتی درجشن تولدت دوستات کنارت باشن ،اما روز تولدت 28 اسفند هستش که همه دنیال کارای عید هستن.منم فرصت رو غنیمت شمردم و بدون اینکه به خودت هم بگم با مریم جون هماهنگ کردیم تا جشنت رو تو لگو لند بگیریم.ی روز قبل رفتم کیکت رو سفارش دادم .و کادوهایی که برات قرار بود بخرم رو خریدم.روز جشن هن با کلاستون رفتی لگولند.منم رفتم کیک رو گرفتم و با بابا هادی اومدیم لگولند.اما از آنجایی که خبر نداشتی ،بهت گفتم بیا لباسات رو عوض کنم اعتراض کردی آخه چرا من دارم بازی می کنم ،گفتم که می خوایم بریم تولد،گریه کردی و گفتی که من نمی یام می مو...
20 اسفند 1394

دخترم در مدرسه

سلام دختر گلم خیلی وقت بود به وبلاگت سر نزده بودم دلم تنگ شده بود. دلم هم برای دوستانم تنگ شده اما فرصت کوتاه هست . دخترم از اول مهر وارد پیش دبستانی موسسه راه رشد شدی که خیلی خیلی دوست داری.خدا رو شکر مربی پیش دبستانی ت رو خیلی دوستش داری و صبح ها به عشق زینب جون می ری کلاس. خیلی دوست داری که زود خوندن و نوشتن یاد بگیری.اما دخترم بالاخره می خوای یاد بگیری ی بار هم حالت خوش نبود و بی حال بودی که بهت گفتم دخترم امروز بمون خونه استراحت کن.با صدای بلند و به معنی اتعراض که من خونه نمی مونم می خوای من بیسواد بشم از دوستام عقب بمونم.هیچی دیگه بلند شدی و آماده شدی به سمت کلاس. کلاسهای زبانت هم که هم چنان...
9 آذر 1394

عید سال 94

دختر گلم سلام  با کلی تاخیر اومدم .اونم به دلیل اینکه تا وارد اینترنت می شم و سایت نی نی وبلاگ رو می زنم کلی تبلیغات می یاد تا می یام اونا رو حذف کنم کامپیوتر هنگ  می کنه و حوصله ام نمی گیره.به هر حال با کلی عکس اومدم روز اول عید به خاطر نو عید مامان بزرگم جایی نرفتیم و خونه عموم بودیم و مهمون داشتیم.جاش خیلی خالی بود . از روز دوم عید مسافرتمون رو شروع کردیم به سمت جنوب (قشم و کیش) . تو مسیرمون به شهر مقدس قم رفتیم و اولین زیارتمون رو از حرم مطهر خانم معصومه شروع کریدم .چقدر هم حرم هوای تازه داشت .باران هم به قدری می بارید که نگو.انگار شیر فلکه آسمون رو باز کردن و آب می پاشن .بعد از کمی رنگین کمون خ...
21 خرداد 1394

السلام علیک یا زینب کبری(ع)

  ز بیت مرتضی (ع) شاه ولایت اختری سر زد که از نور رخش، ارض و سما را زیب و زیور زد بود میلاد زینب (س) آن که اندر روز میلادش در آغوش حسینش خنده بر روی برادر زد   ا ز  آسمان پرسیدم پرستار کیست؟ گفت: وسیع تر از من است از کوه پرسیدم پرستار کیست؟ گفت: مقاوم تر از من است از آینه پرسیدم پرستار کیست؟ گفت: پاک تر از من است از آب پرسیدم پرستار کیست؟ گفت: زلال تر از من است از مادر پرسیدم پرستار کیست؟ گفت: مهربانتر از من است از پیامبر پرسیدم پرستار کیست؟ گفت: از تمام یارانم به من نزدیک تراست ازخودش پرسیدم پرستار کیست؟ گفت: خادم خدا خاله پری جونم ؛روزت مبارک . ...
5 اسفند 1393

عکسای آتلیه

  بالاخره با کلی تاخیر عکسای ملینا جونم آماده شد .این عکسا رو عروسی دایی محسن 93/5/16 آتلیه رفتیم و تازه آماده شده بود.البته منم از عکسا با موبایلم عکس گرفتم .             ​       ​         ...
23 بهمن 1393

دعوای مادر و دخترررررررررر

سلام دختر نازززززم دیشب به خاطر تمرین درس چرتکه کمی با هم دعوامون شد و اونقدر حرفای بامزه می زدی که دوست داشتم ادامه بدی. دیروز برات ی برگه تمرین چرتکه چاپ کردم که تو خونه با هم کار کنیم.دیشب بعد از اینکه اومدیم خونه ،گفتم که بیا کار کنیم که امتحان داری.هی بهونه اوردی که نه نمی خوام و دوست ندارم کار کنم. منم بهت گفتم پس اگه دوست نداری خواهشا دیگه کلاس چرتکه نرو.چون هم وقت من گرفته می شه هم اینکه خودت اذیت می شی. گفتی نه من دوست دارم برم کلاس و تصوری کار کنم اما ننویسم. هیچی دیگه دیدم خیلی کند داری پیش می ری.عصبانی شدم و برگه رو ازت گرفتم و پاره کردم. گفتم دیگه کلاس بی کلاس.برای چی اعصاب من و خودت رو خرد می ک...
19 بهمن 1393

گریه تو دل

سلام و صبح بخیر به دختر گلم ؛ تو این مدت خبر خاصی نبوده .جز شیطنت های شما که هر کدوم تو جای خودش شیرین و دوست داشتنی هستش. چند شب پیش وقتی می خواستی بخوابی،منم کنارت بودم بهم گفتی مامان می دونی چیه.وقتی شما منو صبح ها می زاری موسسه ،بعد از کمی من دلم برات تنگ می شه و تنهایی می یام از پشت پنجره بیرون رو نگاه می کنم و کمی اشک تو چشام می یاد و بعد تو دلم گریه می کنم.این حرفت منو داغون کرد فدستای کوچیکت رو گرفتم و گفتم که دخترم تو اون لحظه که شما تو دلت داری گریه می کنی منم دلتنگت می شم و منم تو دلم گریه می کنم.بعد دستاتو بوسیدم و پیشانیت رو بوسیدم .بعد بهم می گی که مامان دیگه تو دلم هم گریه نمی کنم تا شما هم دلتنگ من نشی و ...
6 بهمن 1393