مهمون عزیز از مشهد
سلام
من دوباره اومدم با کلی نگفته های بعد از سیزده
دخترم امیدوارم با خوندن هر کدوم از این پستها یادت باشه که تمام لحظه به لحظه رو به خاطر نازنینت نوشتم تا شاید برایت تداعی گردد.
چند روز پیش مهمون عزیزی از مشهد اومد خونه مامان معصومه. عمه بابا هادی با همسرش و دخترعمه سمیرا که خیلی خانم مهربونی هست . حالا اگه تعریف نباشه عاشق تو هم هست و همش چپ و راست قربون صدقه ات می رفت من که حسودیم می شد .دخترم تو هم اولش خجالت می کشیدی هر چه سمیرا جون قربون صدقه ات می رفت تو هم ناز می کردی و روت رو برمی گردوندی اما روز بعد نگو و نپرس همینکه صدات می زد ملینا جون سریع از جات بلند می شدی و با صدای بلند می گفتی بله سمیرا جون .سمیرا هم که با شنیدن صدای شما کلی ذوق می کرد .سمیرا جون هم یکی از دوستانش به اسم ملیحه خانم هم اومدن و چند روزی رو مهمون مامان معصومه بودن و ما هم به خاطر این مهمونای عزیز هر روز می رفتیم خونه مامان معصومه.یه روز هم عصر با سمیرا جون و ملیحه جون و شما رفتیم بازار سنتی .بازار سرپوشیده قدیمی که سوراخ و سنبه خیلی داره و من هم بعضی موقعها نمی دونم باید از کدوم طرف برم اما حواسم جمع بود که سوتی ندم و راه بلد باشم هیچی دیگه پس از گشت و گذار تو بازار و دیدن مغازه های عتیقه فروشی و گیوه های محلی که معلوم بود سمیرا و ملیحه خیلی خوششون اومده بود و تو هم اصلاً راه نمی یومدی و همش بغل سمیرا بودی ای کلک تنبلی می کردی .ساعت 8 شب بود که به خونه برگشتیم و برای فردا بعد از ظهرش هم تصمیم گرفتیم بریم سلطانیه .روز بعد هم با سمیرا و ملیحه و مریم و پری و امیر و پرستو و بابا هادی و عمو مهدی و من و شما راهی سلطانیه شدیم تا بزرگترین گنبد آجری جهان رو به این دو دوست عزیز نشون بدیم .وقتی رسیدیم به سلطانیه شما خواب بودی و ما هم به دیدن گنبد پرداختیم و( با شلوغ کاریهای سمیرا)؛ که خیلی بهمون خوش گذشت آخرهای بازدید بود که به زور بیدارت کردیم و کمی هم شما بازی کردین و بعد رفتیم تو محوطه نشستیم و میوه و خوراکی خوردیم و بچه ها هم وسطی بازی کردن و یه دفعه بهمون گفتن که گنبد داره تعطیل می شه بساطتون رو جمع کنید همینکه داشتیم جمع می کردیم بارون شدیدی بارید و اجازه هم نداد تا یه چایی بخوریم .بعد به راه افتادیم و به چمن سلطانیه رفتیم که بزرگترین چمن یک دست در زمان سلطان محمد خدابنده بود خیلی زیباست چایی خوردیم و باز هم بچه ها باهم زدن رقصیدن و شما هم همینطور نگاه می کردی .اصلاً هم اهل رقص نیستی ترجیح می دی فقط نگاه کنی . دخترم اینم یه روز از روزای خوب خدا در 20فروردین 91
امیدوارم به سمیرا و ملیحه جون خوش گذشته باشه .به ما که خیلی خوش گذشت .
گنبد سلطانیه بزرگترین گنبد آجری جهان
خوابهای خوب ببینی عزیزم وقتی رسیدیم خواب بودی
تازه بیدار شدی و کلی هم شارژی
عمه مریم عاشقتونم
دخترم بالای درخت چه می کنی ؟تازه اولش بود می ترسیدی
در حال بوس پرت کردن به ما که داشتیم تماشات می کردیم
نمی خواستی خودت راه بیای و می گفتی بغل......
بابا سواری هم خوبه ها نه !!!!
چمن سبز ساطانیه و هوای سرد و دماغ قرمز ملینا جونم
با تمام وجودم دوستت داریم عزیزم