ملینا در عروسی
سلام نازنینم
روز پنج شنبه عروسی آقا سعید(پسر دایی بابا هادی )بود که شب برای حنا بندون باید می ر فتیم که دوست نداشتی لباس بپوشی ولی وقتی گفتم که می ریم تا عروس ببنیم و زهرا و فاطمه و باران هم می خوان بیان آماده شدی و رفتیم تو عروسی هم که با زهرا دائم اینور و اونور می رفتین و واسه خودتون مشغول بودین .
در ضمن خیلی دختر خوبی بودی و مامان رو اذیت نکردی .وقتی من حنا تو دستم گذاشتم سعی می کردی به من دست نزنی فکر کنم خوشت نمی یومد ولی وقتی ازم پرسیدی چی نوشتی گفتم نوشتم ملینا و هادی ،دیگه وقتی دستم رو می بینی می گی مامان اینجا نوشتی هادی و این یکی دستت هم ملینا و کلی ذوق می کنی.شب هم ساعت 1:30بود که اومدیم خونه و خیلی خسته شده بودی خوابت برد.
روز جمعه هم که من و شما تو خونه تنها بودیم و تا ساعت 10صبح لالا کردیم خیلی چسبید.آخه مامان جون و بابا جون و خاله پری و پرستو و دایی محسن هم رفته بودن تهران .بعد از بیدار شدن هم صبحونتو خوردی و گفتی بریم خونه مامان جون ،گفتم که ماما جون تهرانه ،کلی ناراحت شدی و بعدش که من گفتم بریم خونه مامان جون بهم گفتی نه مامان جون خونه نیست رفته تهران.بله چون تنها بودی حوصله ات سر می رفت کمی رفتیم تو حیاط تاب بازی کردی و اومدیم ناهار خوردیم و کمی هم به فیلمهای بچگیت نگاه کردی و کلی خوشحال شدی و منم برای رفتن به عروسی شما رو اماده ات کردم تا اگه هم خوابت برد دیگه مشکل لباس پوشیدن نداشته باشی.خودم هم آماده شدم و تو هم که تو خواب بودی برداشتمت و رفتیم .وقتی عروس اومد کلی نگاهش می کردی و می گفتی پس باباش کو(منظور دامادبود) البته زیاد هم حوصله نداشتی اونم به خاطراینکه خوب نخوابیدی و همش بغل من بودی .شام هم که فقط سوپ خوردی و خدا رو شکر کردی.بعد از شام هم که قسمت خوب قضیه هستش باید عروس رو می بردیم خونشون .تو هم تو ماشین چیزی از ما کم نمی ذاشتی و برای ماشینهای دیگه و عروس و داماد بوس دوری می فرستادی و دست می زدی و بالا و پایین.یه گل رز هم دستت گرفته بودی و از پنجره برده بودی بیرون و می چرخوندی .
اما تا برسیم خونه عروس و داماد خسته شده و خوابت برد.شیطون مامان دوستت دارم و عاشقتم.
در ضمن ملینا خانم از انجایی که با باران همش یک هفته فاصله سنی داری و بزرگتر هم هستی بهش زور می گی و دعواش هم می کنی برای نمونه دیشب سر میز شام که باران رو صندلی نشسته بود و شما هم روی میز بودی سعی می کردی با پات باران رو بزنی یک دفعه متوجه شدم که داری با پات باران رو می زنی.آخه دختر این چه حرکتی که انجام می دی .در ضمن یک بار هم که داشتی این کاررو می کردی از رو میز به روی صندلی افتادی ،با توجه به اینکه خودت مقصر بودی به محض بلند شدن یه دو به باران زدی الهی بمیرم باران هم اصلاً صداش در نمی یومد آخه می دونه که تو درددانه خانواده هستی و هر چی هم بگه نه عمه رویا می خواد گوش بده نه بقیه .باران جون من ازت معذرت خواهی می کنم عزیز دل زندایی.
در حال اماده شدن برای حنا بندون
به به چه خانم با شخصیتی
عرفان جون جالا چرا اخمهات تو همه ان شالله عروسی تو عزیزم
ای جونم : زهرا و ملینا خانم دو دوست دوست داشتنی
مامان زهرا خیلی با سلیقه ای
اینجا هم تالار پیام جشن عروسیه .و اینم از این دو دوست
ملینا و دختر عمه ی سرور جان