بدون عنوان
سلام خوشگل خانم
دیروز که سر کار بودم سمیه جون(دخترخاله من )زنگ زد و گفت اگه بعداز ظهر خونه هستی می یایم خونتون.ظهر هم سر راهم مادربزگ رو برداشتم و رفتیم خونه ناهارو خونه مامان جون بودیم آخه یه آش خوشمزه پخته بود که تو هم خیلی دوست داشتی و همه آشتو خوردی .و منم بعد از ناهار رفته خونه تا مرتبش کنم و مهمونامون بیان .تو هم که از صبح کله سحر با من بیدار شده بودی و قصد نداشتی بخوابی بعد از اینکه خاله و مسیرا و النا و سمیه جون و خاله ملیحه اومدن کلی با النا بازی کردین.اما یه کار بدی کردی اونم اینکه روغن بدنت رو از جلوی میز براشته بودی و درش رو باز کردی و ریختی رو پتوت وووااااای از تو پذیرایی که دیدم روغن رو داری می ریزی رو پتو بدوبدو اومدم سمتت و یه دونه زدم رو دستت که اخه این چه کاریه داری می کنی.آخه دخترم تمیز کردن و شستن روغن از روی پتو وای نگو داشتم منفجر می شدم.هیچی دیگه سریع با النا اتاق رو ترک کردین و به یه بازی دیگه مشغول شدین.و منم از مهمونا پذیرایی می کردم .مامان مهشید0زندایی من) زنگ زد و گفت داره می یاد خونه مامان جون .منم گفتم پس بیا طبقه بالا خونه ما.بعد که به شما و النا گفتیم مهشید داره می یاد سریع خودتون رو پشت در قایم می کردین و می گفتی النا بدو الان مهشید می یاد و گوشمون رو می کشه.آخه مهشید 6 سالشه و شمارو هم اذیت می کنه جای خلوت ببینه هلتون می ده و یا دفعه قبل گوشواره النا رو کشیده بود و تو هم اینو می دونستی به خاطر همین می گفتی بیا قایم شیم می یاد گوشمون رو می کشه .بعد از اینکه مهشید هم اومد با هم بازی کردین و خدارو شکر اذیتتون نکرد.تازه هواتون رو هم داشت.عصرونه رو هم با هم خوردیم و خیلی خوش گذشت .مهمونا هم ساعت 8 عصر بود که رفتن و مامان مهشید هم رفت خونه مامان جون .و منم بعد از مرتب کردن خونه به شما پیوستم و شام رو هم اونجا بودیم و تو هم که همش بهونه گیری می کردی چون خوابت می یومد به زور ساعت 11 تو بغلم خوابت بردو بلند شدیم اومدیم خونه.روز خوبی بود.