ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

عسل مامان و بابا

ملینا مهمان تارا و طاها

1391/11/17 11:21
نویسنده : مامان
535 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر خوشگلم

چند روز پیش سهیلا جون (مامان تارا و طاها)،زحمت کشیدن و همه ما رو شام دعوت کردن (پاگشای سهیلا جون و دایی محسن)،من و شما زودتر از بقیه رفتیم تا تو کارهاش بهش کمک کنیم ،شما فسقلی ها هم مشغول شیطنت و بازی بودین و من از فرصت استفاده کردم یه سر هم رفتم خرید کردم.بعد هم که مهمونا اومدن و شام خوردیم و شما بچه ها هم ما رو مشغول خودتون کرده بودین .با شیطنتهایی که انجام می دادین و دنبال هم می کردین و می خندیدن .طاها و تارا که با هم خواهر برادر هستن،و همدیگر رو داداش و آجی صدا می کنن.تو هم از اونا تقلید می کردی و به تارا آجی می گفتی و به طاها داداش که سر این موضوع دعواتون شد و اون دوتا با تو مخالفت می کردن و بعدش هم سر صندلهای تارا دعواتون شد وای چه قیامتی به پا شد ،دیگه اعصابم خرد شده بود فقط می خواستم آرومت کنم که نتونستم و صدامو روت بلند کردم و گفتم که این مال شما نیست و حق نداری بهش دست بزنی ،دخترم باید قبول کنی که وسایلهایی که برای شما نیست نسبت بهش احساس مالکیت نکنی .اما کو گوش شنوا .دعوا و گریه به اوج رسید و همه ناراحت شدن فکر کن جلوی اون همه آدم داشت اشکم در می یومد که بغضم رو به زور نگه داشتم ولی تو هم مثه ابر بهاری چنان گریه می کردی که نتونستیم آرومت کنیم و کل صورتت و چشات قرمز شده بود هیچی دیگه آماده شدیم و اومدیم خونه اما دعوای من و شما تموم نشد و من از دستت عصبانی بودم و هیچ نمی گفتم و باهات قهر کرده بودم و بغلم هم نمی گرفتمت که با صدای بلند گریه می کردی و می گفتی مامان ببخش دیگه تو رو ناراحت نمی کنم .منم اصلا توجه نمی کردم طوری که دیگه به هق هق افتادی و دلم سوخت بغلت کردم و نوازشت کردم و باهم صحبت کردیم و بهت گفتم:

که از این به بعد بریم مهمونی به وسایلهای بچه ها شون دست بزنی دعوات می کنم.اول اجازه می گیری و بعد بازی می کنی و نمی گی که مال منه وگرنه بازهم دعوات می کنم تو مهمونی موقع غذا خوردن سر سفره می یای پیش خودم می شینی و غذاتو کامل می خوری وگرنه دیگه مهمونی نمی برمت و تنها می مونی خونه .کلی بهت گفتم و قبول کردی و قول دادی که تو مهمونی ها دختر خوب مامان بشی .و بعد آوردم کمی بهت غذا دادم و خوابیدی.

دخترم شاید الان که داری این پست رو می خونی شاید با خودت بگی چه مامان بد اخلاقی دارم

اما دخترم می خوام بدونی که احساس مالکیت فقط باید برای اسباب بازیها و اموال خودت باشه نه دیگران .

دخترم با شادی تو شادم و با ناراحتیها و غصه هات ،ناراحت

چه دعوات بکنم چه بهت بخندم و شادی کنم دیوانه وار دوستت دارم و عاشقانه می بوسمت.دختر ناز م

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان فتانه
17 بهمن 91 11:55
مامانی منم بغضی وقت ها که کفری میشم داد میزنم سر ایلینم ولی بعدش کلی پشیمون میشم اخه یک جاهایی واقعا روی اعصابن


فقط باید صبور باشیم
مامان رضا جونی
17 بهمن 91 17:12
سلام عزیزم خوبی خانمی نبینم ملینای من ناراحتت کنه نبینم دوست خوبم اشک توی چشماش جمع بشه ولی چی با هم تفاهم داریم ها دیروز هم من و رضا رفتیم خونه دوستم وای اونقده اذیت کرد و جیغ زد و با وسایلای اون بد بخت که هنوز 5 ماهشه بازی کرد که از بدی اوضاع داشت حالت تهوع بهم دست می داد منم با رضا قهر کردم برای تنبیه هم امروز بیرون نبردمش ولی چه فایده که هیچ چیزی بر وفق مراد ما پیش نمی ره انشالله همیشه از شادی ها و خوشی ها برامون بنویسی
فاطمه و فائزه(زويشا)
18 بهمن 91 2:51
آخي...............مامان مهربون.........
ملينا جون حق با مامانته...
هرچي ميگه برا خودته....
حتي وقتي دعوات ميكنه....فقط براي اينه كه متوجه اهميت موضوع بشي و بهش توجه داشته باشي....
ماميت ميگه قول دادي!!!!!!!!!!!!!
فقط اميدوارم ديگه قولت قول باشه و مامي رو ناراحت نكي......
دوستت دارم دختر زيبا


اره عزیزم قولس واقعا قول بود حالا تو پست بعدی توضیح می دم.
فاطمه و فائزه(زويشا)
18 بهمن 91 2:51
فقط اي كاش ماميت ازين شيطنت ها عكس هم داشت....


وای تو اون لحظه تو اون عصبانیت کی حال داره عکس بگیره .عکس باید از خودم می گرفتم تا قیافه منو می دیدن.
ناهید
18 بهمن 91 7:58
نبینم غمتو مامان زهرای گلممممممممممم


فکز کنم دیگه بر طرف شد ان شالله پست بعدی می گم
ارغوان
18 بهمن 91 9:17
سلام. تبریک میگم بهتون دختر نازوخوشگلی دارید.انشاءالله همیشه سالم و تندرست باشه.با اجازه لینکتون کردم.یه عالمه بوس برای ملینا جون قشنگم
فرشته
18 بهمن 91 9:35
سلام خوبیدمنم ازاین مشکل دارم عزیزم جالبه هردفعه هم قول میده ولی زود یادش میره .عزیزمی ملینا چشم خوشگله خاله میبوستت