ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

عسل مامان و بابا

بدون عنوان

1392/3/16 16:31
نویسنده : مامان
423 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام دختر خوشگلم 

تو این یه هفته ای که گذشت به قدری شیرین زبونی کردی که به گفته بابا هادی احساس می کنم خیلی بزرگ شدی و همه چیز رو درک می کنی و می فهمی .

روز دوشنبه برای ثبت نام کلاس زبان به کانون زبان ایران رفتیم و به دلیل کوچک بودنت ثبت نامت نکردن خیلی ناراحت بودی

و همش می گفتی مامان من صدای بچه ها رو شنیدم که تو کلاس بودن منم می خوام برم.هیچی دیگه از اونجا به سمت موسسه نصرت رفتیم و اونجا ثبت نامت کردمت .حالا این سه ماه تابستون رو برو ببینم چه طوره بعدش یه کانون بهتر ثبت نامت می کنم .یادم رفت بگم که تارا هم با شما به این موسسه می خواد بیاد.موفق باشید گلای من.

دیروز با هم رفتیم پارک سر خیابون که اونجا با پسری به اسم امیر حسام دوست شدین و با هم دوچرخه سواری می کردین.

امیر حسام دو ماه از شما بزرگتر بود و همش می گفتی امیر حسام بیا بریم بازی.تا وقتی که اونا تو پارک بودن باهم بازی می کردی.در ضمن تو جاهایی که شما نمی تونستی حرکت کنی امیر حسام از دوچرخه اش پیاده می شد و به شما کمک می کرد تا حرکت کنی.بعد از رقتن امیر حسام ،با دختری به اسم باران دوست شدی که درباره مهد باهاش حرف می زدی می گفتی بیا مهد ما خاله سهیلا بهمون شعر یاد می ده و از اونجایی که باران اصلا از مهد خوشش نمی یومد(به گفته مادرش)ولی با هیجانی که شما براش توضیح دادی و گفتی تو مهد اونقدر دوستای خوب دارم که باران گفت باشه با مامانم می یام مهد.کمی هم با هم بازی کردین و بعدش هم دینا و یسنا (نوه عمه هام)رو از دور دیدی و رفتی به باباش سلام دادی،باباش اومده بهم می گه زهرا دخترت خیلی باهوشه منو و با بچه ها دیده و شناخته و بدو اومده سلام می ده .کمی هم با دینا و یسنا بازی کردی.

بابا دینا در حالی که می خواست یسنا و دینا رو سوار تاب کنه یهو پاش بی خورد با کله افتاد زمین قهقههقهقههقهقهه

تو پارک همه خندیدن منم که از دور داشتم می دیدم  از خنده مرده بودم .وای صحنه جالبی بود.

بعد از اینکه تو پارک بازی کردی .خاله پری زنگ زد که تو پارک جدید محله مون خاندان مامان جون هستن شما هم بیاین ما هم از خدا خواسته سریع رفتیم خونه و ماشین رو تو پارکینگ گذاشتیم و به سمت پارک رفتیم با دیدن ماهان و نیما و نوا کلی خوشحال شدی و با اونا تا ساعت 12 شب بازی کردی و بعدش هم دیگه خسته و کوفته بودی که دیگه اومدیم خونه  خوابت برد .خوابهای خوش ببینی خانم خانما.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)