ملینا در دنیای بازی گاوزنگ 92/9/8
مرسی که هستی و هستی را رنگ می آمیزی
هیچ چیز از تو نمی خواهم
فقط باش ، فقط بخند ، فقط راه برو …
روز جمعه با خاله سارا و عمو فرشید رفتیم دنایای بازی و کلی بهت خوش گذشت بعد از شادی و بازی از مانان و بابا تشکر کردی که مرسی منو آوردین دنیای بازی.
سوار کشتی صبا شدیم من و شما و خاله سارا ،بعدش کمی وحشت کرده بودیم و شما همچنان ریلکس نشسته بودی و به ما می خندیدی می گفتی مامان چرا اینطوری می کنین اینک ترس نداره .من و خاله سارا اینطوری شدیم
روز یکشنبه 92/9/10 عمو منصوری و خاله زهرا با بهرا کوچولو اومدن خونمون ،خدایا این بچه چقدر آروم بود خیلی دوست داشتی نگهش داریم ولی گفتی مامان آخه این باید شیر بخوره پس باید بره پیش مامانش.بعد هم که عکساش رو می دیدی می گفتی مامان دیدی چقدر ناز بود خیلی آروم بود.الهی من که خیلی دوستش دارم.
ماشالله
ملینا جان یادمان باشد!!
دلی را نشکنیم، شاید خانه خدا باشد
کسی را تحقیر نکنیم، شاید محبت خدا باشد
از کمک به دیگران دریغ نکنیم، شاید کلید گشایش کارمان باشد
و برای نماز اول وقت حاضر شویم، شاید آخرین
دیدارمان با خدا باشد!