شیرین زبونی های مهربونم
سلام عزیز دل مامان مهربونم
هر روز صبح ساعت 8 آماده می شیم و می ریم به سمت آکادمی زبان،خیلی بهت خوش می گذره هر روز با تیچر مریم هستی و همش در موردش حرف می زنی می گی که کی من مثه تیچر مریم می شم بزرگ بشم و مثه مریم جون حرف بزنم.منم می گم خوب اگه دوست داری مثه ایشون باشی باید به حرفاش گوش کنی تا یاد بگیری.همیشه تو خونه شعرهای انگلیسی یا مکالماتی که یاد گرفتی رو برای خودت تکرار می کنی و اونقدر می خونی که منم دیگه می دونم چی به چیه.تیچر مریم جون دست گلت درد نکنه.
دیروز هم که عصر داشتیم می رفتیم کلاس زبان ،تو مسیرمون یه ماشین پلیس دیدی و می گی که مامان police officer رو ببین چه ماشین خوشگلی داره beutiful هستش ماشینش هم که شاسی بلنده .مامان به بابا بگو این ماشین رو بده به آقاهه و برامون شاسی بلند بخره خیلی قشنگه.منم
دیروز بابا هادی هم امتحان داشت بهش به شوخی گفتم اگه درست رو نخونی دیگه نمی ذارم بری .شما هم گفتی چی شده مامان .برات توضیح دادم که بابا درس نخونده منم گفتم دیگه نمی ذارم بری دانشگاه.بعد که بابا می خواست بره برای امتحان،گفت که ملینا دعام کن که بتونم بنویسم.دستت رو بردی بالا می گی که خدا جون هر چند درس نخونده ولی خودت کمک کن که امتحانش رو خوب بده.وااااااااای خدای من داشتم می مردم همچین تو بغلم گرفتمت و فشارت دادم که می گی مامان ولم کن خفه شدم.قربون اون شیرین زبونیات برم مننننننننننن.
دوشنبه هم با هم رفتیم بیرون تا برات کفش بخرم با تارا و مامانش ،از فروشگاه رولان تارا یه لباس خوشگل خرید و همش بهونه که چرا برای تارا خرید کردین ولی برای من نه.منم کفش می خوام از همین جا .منم از کفشاش زیاد خوشم نیومد گفتم که بریم جای دیگه رو ببینیم می خریم بعد آقای نصیری(رولان) می گه که خوب بخر دیگه گفتم آقای نصیری هفته پیش دو تا پیرهن خوشگل خریدم بابا .دیگه چیزی نگفت.آره عزیزم هفته پیش دو تا پیرهن خوشگل برات خریدم که برای عروسی دایی محسن می پوشی خیلی خوشگلن. بعدش هم رفتیم Boo baby برات کفش خریدم و خیالت راحت شد .همچنین یه کفش تابستوی خریدم که اونم بعد از کلی گشتن.دختر گلم مبارکت باشه .
تو خونه که داشتیم باهم حرف می زدیم بهم می گی که مامان دیدی تارا رو وقتی من داشتم کفش می خریدم همش می گفت منم می خوام با داد و گریه .منم چی گفتی کی اونطوری کرد بعدش برای اینکه ضایع نشی و منم بگم که نه اون شما بودی.سریع گفتی که مامان منم گریه کردم ولی خیلی کم مگه نه .همونجا تو دلم گفتم آره جون عمه ات و خاله ات.(قابل توجه عمه مریم و خاله پری و پرستو) والا .
چقدر طولانی شد.الانم که دارم اینا رو می نویسم از استرسه کاریه که پناه آوردم اینجا.آخه جلسه هییت مدیره هستش و رسیدگی به صورتهای مالی که توسط من تهیه شده و الانه که احضار بشم و توضیحات لازم را بدم که از این قسمتش خیلی بدم می یاد.خدایا کمک کن که مشکلی نباشه و صورتهای مالی مورد تایید قرار بگیره.وای احضار شدم بای