کلاس و مهد و...قهر و دعوا ...صحبت با خدا
همه چیز آرومه و شما هم مشغول کلاس زبان و مهدت هستی
این ترم از کلاس زبانت رو با کتابهایadvencher(ادونچر) شروع کردیم آخه کتابهای tiny3a,b برای شما سخت بود که وقتی خودم اول کتابها رو دیدم کلی مکالمه داشت و ایام هفته و گفتن ساعت بود که احساس کردم که برات سنگینه با مشورت با مدیر موسسه ،گفتن که کتاب ادونچر را باهاشون کار می کنیم.
کتاب خوبیه در کل در مورد خانواده و چیزهای پیرامون اطرافمون هستش .دخترم تو کلاس وقتی تیچر ازت می پرسه جواب رو تو دلت می گی وقتی می گه ملینا بلند بگو منم بشنوم می گی تو دلم دارم می گم دیگه .خودم بلدم .آره می دونم خودت بلدی ولی باید بلند جواب بدی.
دیروز هم برات کیف پاپکو برای کتابهای زبانت گرفتم با سلیقه خودت که خیلی هم خوشگله بعد هم یه دفتر دوخطه برای نوشتن حروف انگلیسی گرفتم که تو خونه کمی تمرین کردیم.خطها رو رعایت نمی کنی و هر طور سلیقه ات بود می نوشتی ولی بعد از چند بار تکرار و نوشتن از شما و پاک کردن توسط من ،بالاخره تونستی خوب بنویسی .دخترم دوست دارم دست خطت خوب باشه.
تو مغازه دوتا هم خودکار برای بابا هادی گرفتیم اومدیم خونه ،گفتی مامان می خوام اینارو کادو کنم بدم بابا هادی تا سورپرایز بشه.بابا سورپرایز گفتنت رو عشقه عزیزم.
اها یه سر هم به مطب متخصص چشم رفتیم .آخه دو روزه چشم سمت چپت همش قرمزه و عفونت داشت .دوتا قطره داد و گفت تا پنج روز استفاده کن .ویروسیه و 10 روز طول می کشه که خوب بشه .فقط باید مراقب باشی که دستت رو به اون یکی چشمت هم نزنی.
دیشب هم سر تلویزیون با هم دعوامون شد.از وقتی که از مهد می رسی تا موقعی که بخوابی فقط به تلویزیون نگاه می کنی و منم ناراحت می شم اما دیروز دیگه خاموش کردم و دیدم داری جیغ و داد می کنی و عصبانی هستی .منم اصلا بهت توجه نکردم و رفتم رو تخت دراز کشیدم .بعد از گریه تو اتاقت اومدی پیشم دراز کشیدی و با خدا داشتی حرف می زدی.
می گفتی: خدایا مگه من دختر بدی هستم که مامانم از دستم ناراحته
بعد شروع می کردی به گریه کردن
اشکات همچین می ریخت و هق هق می کردی که نگو
کمی باهات کار نداشتم اما دلم داشت آتیش می گرفت .اما مجبور بودم که با این کار تو رو تنبیه کنم که به حرفم گوش کنی بدون جیغ و داد.
بعدش گفتم بیا باهم حرف بزنیم.گفتم دخترم از این به بعد مامان هر حرفی زد و ازت چیزی خواست باید به حرف گوش کنی و بگی چشم.فهمیدی شما هم می گفتی چشم.
همین که داشتیم حرف می زدیم زنگ در رو زدن خاله پرستو بود اومد دید که چشات قرمز و پف کرده است فکر کرد که به خاطر عفونت چشمه .دیگه منم نگفتم که با هم دعوامون شده.
دخترم همیشه اینو به یاد داشته باش که پدر و مادر هیچ وقت بد بچشون رو نمی خوان.
دوستت دارم درددانه مامان و بابا