ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

عسل مامان و بابا

منو ببخش

 برا دخترم خیلی روز بدی بود،صبح که بیدار شد احساس کردم کمی سرما خورده آب بینی اش راه افتاده بود براش سرماخوردگی دادم و نشست برنامه کودکشو نگاه کرد و منم به کارم رسیدم ،قرار بود خاله پری و پرستو هم بیان خونمون و برای عروسی تو خونه ما آماده شن که نهار رو اماده کردم اومدن و بعد نهار رفتیم خونه النا که با کمک مامان النا موهای خاله پری و پرستو رو درست کنیم ،ملینا خانم هم تو اتاق النا بازی می کرد و یه دفعه اومد و دستشو برد سمت بابلیس و یهو جیغ زد که با جیغ دخترم منم جیغ زدمو ملینا ترسید.کلی گریه و دستش هم که سوخت بعد اصلاً گریه اش بند نمی یومد و گریه و جیغ با هم . بعد از 1 ساعت گریه ، بالاخره تو بغلم خواب...
21 مهر 1390

ملینا و سوپ

دخترم ساام    خانمم که از شب قبل مونده بودیم خونه مامان جون و صبح هم که من رفتم سر کار و تو هم که با مامان جون و آبا تو خونه تنها موندین .ظهر که می خواستم بیام دنبالت تا بیارمت خونه رفتم دیدم که به به کلی مهمون اومده خاله ملیحه و عرفان و مادر بزرگ و عمه مامان و مهمتر از همه خاله پری و امیییییر آقا هم که بودن به همین خاطر ما هم ناهار اونجا موندیم تو هم که همش به عرفان می گفتی دایی.از اونجایی که عرفان تک فرزند خله ملیحه است به قدری خوشحال می شد و ذوق می کرد که نگو.ناهار هم که آبگوشت بود خیلی خوشمزه .آخه آبگوشتهای مامان جون خیلی خوشمزه می شه طوری که مهمونا خودشون می گن آبگوشت درست کن. از دخترم هم که می پرسیدم ملینا عرفانو دو...
19 مهر 1390

ملینا جون مهمون آرتا

    بعد از تولد ، رفتیم خونه آرتا( نوه عمه مامان) که مامانش با بابا هادی همکاره و مامان آرتا هم علاوه بر فامیلی ،دوستای خوبی برا هم هستیم . آرتا هم که تقریباً 5 ماهه است و تو هم از وقتی که رسیدیم می خواستی آرتا رو بگیری بغلت و همش نازش می کردی و بوسش می کردی . وقتی هم که رفتیم اتاقش می خواستی به وسایلاش دست بزنی که مامان اجازه نمی داد .به نظر من شاید ارتا دوست نداره به وسایلاش دست بزنی ولی با همه این حرفها بالاخره یکی از عروسکهاشو و توپشو برداشتی و بازی کردی ولی آخرش دیگه خسته شدی و بهونه گیری کردی ،خوابت می یومد . به خاطر شما خانم گل زود از مهمونی اومدیم و رفتیم خونه مامان جون و دیدیم که همه خوابن ولی با شنیدن صدای تو...
19 مهر 1390

شب میلاد عشق

دخترم شب تولد باباست آخ جون دیشب هم که خونه بابا ناصر شام دعوت بودیم و سورپرایز هم که شدیم چون عمه لیلا و سارا و عمه رویا با بجه هاش هم بودن و بابا ناصر جون هم برا تولد پسرش خوشگل و نازش کیک تولد گرفته بود و بابا هادی هم شمع 31 سالگیشو فوت کرد. هادی جان ، همسر مهربانم        این هدیه آسمانی چشمانت دلبسته به شمعدانی چشمانت ای عشق تولدت مبارک،قلبم                                        ...
19 مهر 1390

اولین شکایت از ملینا

دخمل گلم سلام دیروز هم که مثل اکثر روزها ،ناهار خونه مامان جون بودیم. خاله پرستو از دستت بهم شکایت می کرد میگفت که دخترت همش امروز با من بد بود تا می خواستم بهش نگاه کنم جیغ بنفش می کشید و می گفت نه نه یعنی بهم نگاه نکن و یا اصلاً پیشم نیا.دخترم این اولین بار بود که ازت بهم شکایت می شد .سعی کن با همه خوب باشی ،با هیچ کس دعوا نکن چون اصلاً دوست ندارم دخترم اهل جیغ و دعوا باشه، بهم قول بده خانمی . بعد از گفتن خاله پرستو باهات حرف زدم وقتی هم که بهت گفتم دخترم کار بدی کردی،لبتو گاز گرفتی و بعد گفتم که دیگه جیغ و دعوا نکنی جواب دادی باشه . با سر گفتی چشم.قربون باشه گفتنت برم عزیزم.ممنون که به حرفم گوش می دی. ...
19 مهر 1390

حرفهای مامانی

هادی جونم ؛ با آمدنت به زندگی ام معنا دادی ، تو یک مروارید پنهان در سینه ات را به من دادی تا قلبم با تو به وسعت یک دریای بی انتهای پر از عشق و محبت برسد با آمدنت به من نفسی دوباره دادی تا در ساحل قلبم، آرامش زندگی ام را مدیون امواج مهربان تو باشم با آمدنت غروب به آسمان غمگین دلم لبخند زد و خورشید امیدها و آرزوهایم طلوع کرد با آمدنت ساز زندگی ام چه عاشقانه مینوازد شعر با تو بودن را…. شعری که اولش عطر نفسهای تو را میدهد و آخرش طعم نفسهایت را حالا میفهمم عشق چقدر زیباست…. حالا میدانم که عاشقترینم و میدانم با تو چقدر زندگی زیباست… با آمدنت چشمهایم را بستم و در قلبم با چشمهایت عهد بستم که همیشه مال توام ...
19 مهر 1390

شب تولد بابایی

    سلام عزیزم    دیروز که از خونه مامان جون اومدی خواب بودی ،منم دلم نیومد بیدارت کنم تا ساعت 6:30عصر خوابیدی  و منم با خاله پری رفتم خرید .اما چون گلم پیشم نبود منم چیزی برا بابا هادی نخریدم. ولی امروز حتماً باید بریم .بعد هم که از خرید اومدم دایی محسن و بابا هادی رفتن بیرون و منم شام درست کردم ولی تو اونقدر گرسنه بودی که سیب زمینی رو خالی خالی می خوری(تا حالا این کارو نکرده بودی).شام که آماده شد و همه اومدن سر میز تو هم سریع اومدی و به محض دیدن غذا گفتی :گوشت (اولین بار بود که می گفتی).شامتو هم مفصل خوردی؛ البته دخترم همه غذاشو با ماست می خوره.در ضمن میگه که خودم قاشقو تو دست بگیرم و غذامو بخورم از اون...
18 مهر 1390

میلاد امام رضا(ع)

      مژده ای اهل رضا روی رضا پیدا شد            جلوه حسن الهی به فضا پیدا شد ضعفا روی به گلزار ولایت آرید                    که گل روی معین الضعفا پیدا شد. بچه های عاشق امام رضا میلاد نور بر همتون مبارک ...
17 مهر 1390