حمام و حوله و ...
سلام دردونه مامان خدا رو شکر حالت خیلی خوب شده و دیگه سرفه هم نمی کنی فدات بشم عزیزم . یکشنبه که مامان معصومه و بابا ناصر جون تهران رفته بودند ما هم رفتیم خونشون تا عمه مریم و عمو مهدی تنها نباشند. برای شب نشینی هم دایی محسن و خاله پرستو هم اومدن و تو برای خودت بازی می کردی و دستمال کاغذی که پشت سرت بود و عقب عقب که آومدی به دستمال کاغذی خوردی و برگشتی و گفتی وای دسمال کاغذی ترسیدم بعد می خندیدی. ما هم از خنده داشتیم منفجر می شدیم . شب خوبی بود خوش گذشت.تو هم که اصلاً دوست نداشتی بخوابی ولی بعد از کلی ورجه وورجه خوابت برد. دوشنبه صبح هم خونه مامان جون رفتی و مامان جون می گفت میر ...
نویسنده :
مامان
2:14