ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

عسل مامان و بابا

سوره کوثر

    انا اعطیناک الکوثر فصل لربک و انحر ان شانئک هوالابتر   وای خدای من ، دخترم ملینا واقعا خوشحالم که بدون غلط در تلفظ حفظ شدی . قرآن حافظت باشه عزیزم   ...
5 مرداد 1391

حرفهای شیرین تر از عسل

  سلام عزیزم نا گفته ها زیاد و ذهن مامان کم حافظه .   خیلی شیرین زبونی می کنی و با حرفهایی که می زنی ما را متعجب می کنی که این ملینا چند سالشه؟  دیروز با هم داشتیم برنامه کودک تماشا می کردیم که بهم می گی مامان به من نگاه کن ،نگاهت کردم و دو دستت رو آوردی جلوی صورتم و رو گونه هام گذاشتی و بعد می گی آخه چرا منو اذیت می کنی .چشمم روشن از کی تا حالا من شما رو اذیت می کنم دینا برعکس شده ،شلوغ کاری که می کنی بریز بپاش هم که می کنی آخرش هم من شما رو اذیت می کنم.   دستت رو دور گردن بابا هادی انداختی و می گی مهربونم عزیزم بیا بیینمت .بابا رو می گی از خوشحال تو فضا سیر می کرد.خدا شانس بده بدو بدو...
4 مرداد 1391

بازی با آب

  روز جمعه هم من صبح ساعت 9 بیدار شدم و اظهارنامه یکی از شرکتها رو نوشتم و بعد هم کارهای خونه رو انجام دادم تا شما بیدار شین.موقع بیدار شدن اومدی تو آشپزخونه بهم سلام دادی و گفتی مامان صبحت بخیر منم کلی ذوق و شوق گرفتم بغلم و غرق بوست کردم فدات شم عزیزم.بعد هم صبحونه عدسی داشتیم عدسی خوردی و مشغول تماشای تلویزیون شدی تا ظهر که ناهارو آماده کنم دایی محسن گوشت آور و کباب کردیم و خوردیم و چون تو حیاط بودیم استخرت رو پر از آب کریدم و مشغول بازی شدی اولش همش می گفتی سرد اما بعدش دیگه دوست نداشتی بیای بیرون تا ساعت 5 تو آب بودی وبه میل خودت گفتی که دیگه بازی نمی کنی و بعد اومدی خوابیدی تا ساعت 9:30شب  هر کاری می کردم بیدار نمی شدی بی...
31 تير 1391

مهمون خونه ماهان و نوا

  سلام صبح روز پنجشنبه ات هم به خیر باشی خانمی. امروز صبح دیگه موندی خونه و منم اومدم سر کار ، ظهر هم که با بابا هادی اومدین دنبالم و کلی خوشحال بودی ناهارمون رو که خوردیم مامان جون گفت بریم خونه دایی مرتضی خاله ها هم هستن آماده شدیم و رفیتم به قول شما خونه آبجی ماهان(نوا) خاله پرستو رو هم 2 روز بود ندیده بودی آخه رفته بود خونه نگار اینا .همین که کفشهاشو تو خونه دایی مرتضی دیدی گفتی وای خدای من عشق منم اینجاست.تا وارد خونه شدیم همچین رفتین تو بغل هم که نگو تو صدای مزدی سلام عشق من، پرستو هم ذوق زده شده بود و همچین می چلوندت که نگو.تو اون لحظه هیچکس رو نمی دیدی الا پرستو رو.بعد هم النا اومد اولش باهم بازی کردین اما کم کم ...
29 تير 1391

آخ آخ جریمه شدم

     همین امروز که شما رو خونه رسوندم خودم هم رفتم سمت دارایی کارهامو انجام دادم و اومدم و ماشین رو برداشتم و از کوچه دارایی که داشتم می رفتم وارد خیابان یکطرفه شدم اصلا حواسم نبود همین که وارد شدم متوجه شدم تا خواستم دنده عقب بگیرم ماشین راهنمایی جلوم سبز شد و نا قابل 50هزار تومان برام نوشت اعصابم خورد شده بود بد شانسی بود دیگه همون لحظه یاد مامان محیا افتادم که جریمه شده بود و چه حالی داشت الان حالشو می فهمم. همکارام می گن اگه 50 تومان جریمه نمی شدی یه 50 دیگه می ذاشتی روش یه گوشی همراه می خریدی .چه بگم که دلم خونه 50تومان.اینقدر تلاش کن آخرش هم جریمه شو. ...
28 تير 1391

دو روز مهمون خونه مامان معصومه

  سلام به دختر خوشگل و دوست داشتنی خودم بالاخره تونستم بیام و خاطراتت رو ثبت کنم آخه دیگه تیر ماه هم تموم شد و منم راحت شدم. تو هفته ای که گذشت زیاد اتفاق خاصی نیفتاد و همش تو خونه بودی و عصرها باهم به پارک می رفتیم.تاروز سه شنبه که صبح زود بیدار شدم و آماده کردمت تا ببرم خونه مامان معصومه سرراهمون یه سر  به پارک سر خیابون رفتیم و برات که عدسی درست کرده بودم خوردی و بعد رفتیم خونه مامان جون ،عمه مریم هم که دیگه نگو عاشق تو تا تو رو دید ش کلا پرید و چون بهانه می گرفتی که منم نرم سر کار عمه مریم هم آماده شد تا ببردت پارک و من به زور تونسم جیم شم و برم سرکار ام با نیم ساعت تاخیرکه مدیر محترم اداره به محض ورودم به اتاق ...
28 تير 1391