ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

عسل مامان و بابا

همه جا به نوبت

  سلام دختر نازنینم روز جمعه از صبح تو خونه بودیم و من کارهای خونه رو انجام می دادم و شما هم برای خودت خونه سازی می کردی و تماشای تلویزیون صبحونه ات رو کامل خوردی(منو این همه خوشبختی محاله) اونم با یه ساعت سر سفره موندن.و بعد منم کارهامو انجام دادم و وقت ناهار شد ناهارتم با تمام و کمال خوردی(بازم منو این همه خوشبختی محاله اونم با یک و نیم ساعت سر سفره نشستن) و بعد از ناهار خیلی خوابم می یومد من خوابیدم و شما و بابا هادی هم مشغول کارهای خودتون بودین ساعت 5 بود که من بیدار شدم و شما خوابت گرفت ساعت 7 بود که خاله پری اومد دنبالت و گفت بریم پارک تو هم تو اسم پارک اومد سریع از جات بلند شدی و منم آماده کردمت و با خاله پری رفتی .2 سا...
24 تير 1391

شهربازی

  سلام ملینای نازم پنجشنبه صبح طبق معمول مامان جون اومد پیشت و منم اومدم سر کار.ظهر هم که اومدم خونه ناهارو اماده کردم بعد زنگ زدم مامان جون که ملینا رو بفرست ناهار بخوریم مامان جون گفت ملینا ناهر خورده در کمال تعجب .اما می گفت الان 1 ساعت دارم بهش غذا می دم می گفت که غذاشو تو دهنش نگه می داره حودد یه ربع .خیلی اوضاع خوب بود بدتر هم شد. بعد از اینکه ناهارتو خوردی اومدی بالا و ما هم ناهارمون رو خوردیم و تو هم مشغول تماشای تلویزیون شبکه مورد علاقه ات (Persian toon) واقعا ًعالیه بچه ها رو سرگرم می کنه البته دخترم شما بجز لاک پشتهای نینجا و افسانه سه برادر بقیه برنامه هاشو دوست داری .مخصوصا پلنگ صورتی و تام و جری . بعد...
24 تير 1391

عکسهای نازگلم

  دخترم تعدادی از عکسارو می ذارم و البته زیاد نتونستم تو این مدت عکس بگیرم سرم خیلی شلوووغغغه.پس تا دفعه بعد فعلا اینارو داشته باش.  این گل تقدیم به همه مامانای مهربون نی نی وبلاگی( گل حیاط خونمونه ها بارون هم خورده بهش)        ملینا و دینا در حال خاک بازی     ملینا و امیر علی(نوه خاله م) در تولد مهشید     ببخشید این چه طرز ژست گرفتنه   وای مامان فدا بشه نازگلممممممممم           عاشق این جور قلم گرفتنتم عزیززززززم     فد...
21 تير 1391

روز جمعه تو باغ پسر عمه منصور

    سلام سلام صد تا سلام به گل دختر شیرین زبون مامان و بابا عسل مامان قند و نبات بابا گل دخترم ببخشید سرم خیلی شلوغ شده وای این تیر ماه تموم بشه خیال منم راحت می شه. روز جمعه برای نهار دختر عمه شهره (دختر عمه من) همه رو دعوت کرده بود باغ برادرش (آقا منصور ) ساعت 2 بود که از خونه دراومدیم و به سمت باغ رفتیم بساط  نهار رو آماده کردیم و چون همه گرسنه بودن سریع ناهار و خوردیم  و بعد هم آقایون رفتن سمت استخر تا کمی شنا کنن.ما هم تا سفره رو جمع کنیم و به خودمون بیایم یه ساعت گذشته بود ما  هم یه سر سمت استخر رفتیم دیدم بله آقایون همه در حال شنا و بچه ها هم دارن تو قایق بادی بازی می کنن.هر کار...
18 تير 1391

عید نیمه شعبان

  میلادت مبارک باد، ای سپیده پنهان که اهل زمین در آرزوی بوی بهشتی تو، هماره دعای فرج را زمزمه می کنند . . .     ...
15 تير 1391

حمایت دختر از پدر

  سلام عزیزم     ببین تورو خدا این همه زحمت بکش و بشور و بساب کن اخرش هم خودش رو برای باباش لوس کرده و از باباش دفاع می کنه .امروز که بابا تو اتاق داشت با کامپیوتر کار می کرد و گرمش شده بود کمی از پنجره را باز گذاشته بود از اونجایی که منم اصلا موافق نیستم که پنجره باز باشه آخه گرد و خاک امان نمی ده .بعد اومدم گفتم که آخه چرا پنجره رو باز گذاشتی دیدم داری همچین به من و بابا نگاه می کنی از فرصت استفاده کرده و بیشتر با بابا دعوا کردم که آخه چرا این کار رو کردی .دیدم اومدی پیش بابا و به من گفتی آخه مامان ،بابا پنجره رو باز نکرده من باز کردم. بابا هم کلی با این حرفت حال کرد و به من گفت ضایع شدی دیدی حمایت...
15 تير 1391

محبان مهدی او خواهد آمد

    آدینه که از راه می رسد، با این شوق از خواب بر می خیزم که آن وعده الهی به وقوع پیوسته باشد. و هر بار، هرلحظه از آدینه بی تو بودن که به غروب نزدیک و نزدیک تر می شود، دلتنگ می شوم پس با خود می گویم به سختی با بغضی که راه گلویم را بسته است شاید … آری … شاید، شاید این جمعه بیاید … پس باز هم چشمانم را به انتظار آمدنت تر می کنم به درگاه پروردگاری که وعده داده است ظهورت را …    جمعه ها که يک به يک غروب شد نيامدي ..... چه بغضها که در گلو رسوب شد نيامدي ..... خليل آتشين سخن ؛ تبر به دوش بت شکن ..... خداي ما دوباره سنگ و چوب شد نيامدي ......
15 تير 1391