ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه سن داره

عسل مامان و بابا

تنبیه توسط بابا

سلام دخمل نازم روزها در پی هم می آیند و می روند و دخمل ناز منم بزرگ و بزرگتر می شه .ملینای نازم هر روز صبح ساعت 7 با من بیدار می شی و صبح ساعت 8:30 با من می ریم شرکت و تا 9:30 پیش من هستی و صبحانه رو با من می خوری و بعد ساعت 9:30می برمت موسسه و تا ساعت 13:30کلاس داری و بهت هم که در کنار بچه ها و تیچرهای مهربون خوش می گذره .همیشه هم شاد و خشحال و سرحال بر می گردی پیشم .تا ساعت دو و نیم هم با من هستی و بعدش باهم می ریم خونه. امروز هم که پیش من بودی عمه مریم زنگ زد با من صحبت کنه که وقتی صدای شما رو شنید دلش ضعف رفت و کلی قربون صدقه ات رفت و گفت گوشی رو بده بهش می خوام باهاش حرف بزنم .با هم که حرف زدین همش به من می گفتی...
2 آذر 1393

یـــــــــــــــــــــــــــــوم العباس

  شب تاسوعای حسینی صدای رعدآسایی در فضای نقاط مختلف پایتخت شور و شعور حسینی می پیچد و با فریادهای ˈ یئل یاتار، طوفان یاتار؛ یاتماز حسینین پرچمیˈ ، ˈ ای شمع حرمخانه قربانین اولوم عباس ˈ عزاداران سیاهپوش ، دست ها را بطرف آسمان بلند   میکنندوقطرات اشک بر چهره های غمبار می غلطند .  عصر تاسوعا ول وله عجیبی در شهر زنجان بپا می شود و سوگواری مردم درماتم و عزای سالار شهیدان حسین بن علی (ع) و 72 یار باوفای آنحضرت، به اوج خود می رسد . عزاداران پیر و جوان، با شور و حال وصف ناپذیری، خاطره از خودگذشتگی و شجاعت حبیب ابن مظاهر ، علی اکبر و علی اصغر را در اذهان زنده می کنند، بطوریکه هرکس و رهگذری با مشا...
11 آبان 1393

ا

سلام دختر شیرین زبونم  امروز روز پنج شنبه 93/8/9 مصادف با 6 محرم،هستش.شما الان تو خونه ما مان جون هستی و منم سرکار. اول محرم با هم رفتیم بیرون خرید کنیم .برات خواستم ی شلوار لی بخرم که هر جایی که رفتیم خوشم نیومد .از پاساژ گلها ی شلوار تو کرک برات خریدم که هم قیمت مناسب بود هم اینکه قبلاً از این نوع استفاده کرده بودم و راضی بودم.شلوار رو که خریدیم باهم داشتیم بر می گشتیم خونه که اهالی مسجد دعای ندبه در حال آماده شدن برای دسته عزاداری بودن که علم رو هم بیرون گذاشته بودن و اسپند و گوسفند جلوی در مسجد بود.همه اینارو که دیدی دوباره شروع کردی که مامان این چیه مامان چرا آوردنش بیرون .کی می خواد اینو ببره مامان چرا چرا و ....
8 آبان 1393

ملینا خانم در سرعین

سلام عشقم  صبح زیبایت بخیر باشه . جمعه شب یهویی با خاله سارا و عمو فرشید تصمیم گرفتیم که ی شبه بریم سرعین و کمی آب و هوا عوض کنیم.من خودم زیاد تمایل نداشتم اونم به خاطر اینکه شما کمی سرما خوردگی داشتی .اما از آنجایی که شما عشق استخر داری گفتی که آره مامان بریم من برم استخر و کمی شنا کنم .آخه تو اینجا فعلا نمی تونی بری استخر چون اجازه نمی دن.روز شنبه صبح که من همیشه با کلی مکافات بیدارت می کنم می برمت مهد .اون رو ز رو خودت با کلی خوشحالی بیدار شدی و راهی سرعین شدیم هنوز از شهر در نیومدیم بیرون می گفتی که پس کی می رسیم.وای تا برسیم همش می گفتی پس کو کجاست .دیگه کلافه شده بودیم حتی می گفتم ملینا اگه بخوابی زودتر می رسیم دری...
16 مهر 1393

مادربزرگ مهربونم

دختر گلم ملینا جان؛  الان که می خوای این پست رو بخونی نمی دونم چند سالته نمی دونم  اما مطمئناً تو ذهنت ی مادربزرگی که خیلی مهربون بود و همیشه ورد زبونش وقتی خونه مامان جون می یومد ملینا بود رو  به یاد خواهی داشت.ملینا جونم مادربزرگم همیشه بهت می گفت که ملینا به امیر آقا بگو امیر آقا یا عمو .تو هم می گفتی نه فقط می خوام بگم امیر.اخه اینطوری بهتره .همیشه به من می گفت زهرا جون نذار بهش بگه امیر ،لااقل ی آقایی ،عمویی بهش بگه ملینا جونم ؛آبا ،از عروسی دایی محسن به بعد خیلی مریض بود .از وقتی یادمه همیشه می گقت خدایا عروسی محسن رو ببینم بعد بمیرم .خدایا هیچی نمی خوام.دقیقا از عروسی دایی محسن به این ور مریض شد و...
7 مهر 1393

سوالات کودکانه

سلام ملینای نازم دیروز تو اکادمی زبان،تیچر مریم بهت ی جایزه داده بود پاکن باب اسفنجی ،که دلیلش این بوده که خیلی دختر خوبی هستی و تو کلاس درس خوب توجه می کنی و همچنین تو خونه خوب هستی که این پاک کن رو فرشته مهربون به تیچر مریم داده تا بده به شما. وقتی جایزه ات رو بهم نشون دادی کلی خوشحال بودی و همش باهاش بازی می کزدی حتی ظهر هم موقع خواب با پاکن ها خوابیدی.شب موقع خواب ازم پرسیدی مامان مگه خدا موبایل داره ؟ من :نه دخترم چطور مگه پس خدا چطور به فرشته مهربون گفته که این پاکن رو ببر بده به ملینا من : گفتم نمی دونم دخترم حالا بعدا بهت جواب می دم الان خوابم می یاد بخواب دخترم و سریع چشام رو بستم و همش فکر م...
19 شهريور 1393

دوباره عکس

  خوشگل مامان در حال ظرف شستن (فدای اون دو دست کوچولوت برم که بهم کمک می کنی) خوب ظرف شسته خسته شده با چه عشقی به خودش نگاه می کنه اینم حرف انگلیسی K شهربازی عروس نازم هنرمند کوچکم اینم دست خط دخمل     ...
17 شهريور 1393