ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

عسل مامان و بابا

مامان معصومه جون و عمه لیلا اومدن آخ جوننننن

  سلام دردانه مامان و بابا روز چهارشنبه مرخصی گرفتم آخه مامان معصومه و عمه لیلا از سفر مکه داشتن می یمومدن منم به عنوان عروس خوب باید مرخصی می گرفتم و تو کارهای خونه و مهمونداری کمک عمه مریم می شدم.همه منتظر بودیم که بابا جون از تهران عمه و مامان رو بیاره که بابا زنگ زد و گفت مامان و عمه خودشون دارن می یان .ساعت 3:30بعدظهر بود که دیگه شما خوابیدی و من و بابا هادی رفتیم استقبال . چون دیر کرده بودیم بعد از حاجیها رسیدیم انگار همه منتظر تشریف فرمایی ما بودن همین که رسیدیم و حاجیها رو دیدیم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم نا گفته نمونه حاجی فقط عمه و مامان جون نبودن.دایی عیسی بابا هادی با خانم و دختر گلش سمیرا جون و خاله رفعت و س...
14 ارديبهشت 1391

به یاد روز معلم

  دیروز پرستو و همکلاسی هاش برای روز معلم کیک سفارش داده بودن که صبح قرار شد من ببرم دم مدرسه و بدم بهش .وقتی وارد مدرسه شدم (آخه خودم هم تو مدرسه  پرستو درس خوندم) حال و هوای روز معلم تو فضای مدرسه پیچیده بود یاد زمان خودم افتادم که تو مدرسه زنگ اول رو مدرسه جشن می گرفت و دو زنگ بعدی رو خودمون تو کلاس با معلم همون زنگ و بهمون خوش می گذشت تو ابتدایی هم که وقتی معلم وارد کلاس می شد این شعر رو می خوندیم : شمع شدی شعله شدی سوختی تا هنر خود به من آموختی . همیشه زنده باشی معلم ما باشی .بعد یه دست بلند می زدیم و جشن رو شروع می کردیم و هدیه هامون رو می دادیم و معلمها هم تنها چیزی که بهمون می گفتن هدیه شما برای ما خوب ...
12 ارديبهشت 1391

ملینا خونه عمه کبری

    سلام خوشگل خانم     روز دوشنبه صبح که از خواب بیدار شدم که بیام سر کار تو هم نیمه بیدار بودی و فهمیدی که دارم می رم گریه کردی و منم پیشت خوابیدم که خوابت ببره دیدم نه بابا تو دیگه نمی خوابی و منم دیرم شده میدون رو به بابا هادی سپردم و آروم جیم شدم .ظهر هم که اومدم خونه ناهارتو خورده بودی و منم خوابوندمت . بعداز بیدار شدن پوره سیب زمینی درست کرده بودم که با یه مکافاتی دادم خوردی و به خاله پری هم زنگ زدم که با هم بریم بیرون برای ملینا لباس و کفش بخریم .آماده شدیم و شما و مامان جون رفتین خونه عمه من (کبری) و منو خاله پری هم برای خرید وسایل شما.بعد از کلی گشت بالاخره تونستم یه بلوز برات بخرم البت...
12 ارديبهشت 1391

از طارم تا ساحل گیسوم

    سلام ناناز مامان عزیز دل مامان   روز پنج شنبه عمو منصوری زنگ زد و گفت اگه مایل باشید فردا با هم باغ بریم ما هم که از خدا خواسته قبول کردیم و وسایل ناهار و عصرونه رو آماده کردیم و برای شما هم لباس گرم اماده کردم که نکنه بارون بباره و گلم خیس بشه .    صبح روز جمعه ساعت 8 عمو منصوری و خاله زهرا اومدن دنبالمون و سوار ماشین شدیم     و به مقصد جاده طارم که یکی از خوش آب و هواترین منطقه شهرمون هست رفتیم وای به قدری آب و هوا عالی بود که نگو فقط دوست داشتی به طبیعت سر سبز خدا نگاه کنی کوههای بلند سرسبز واقعاً عالی بود چه خلقت با شکوهی .    وسط کوهها پر از برف که...
11 ارديبهشت 1391

ملینا مهمون سوین

    سلام نازگلم    عمرم وقتی که از سرکار برگشتم دیدم داری ناهار می خوری کلی ذوق کردم اما خاله پرستو گفت ببین زهرا ،ملینا غذاشو نمی خوره .گفتم بده ببینم شاید بدم بخوره اما نه نشد باز هم بد غذا شدی و تا چند روز هم گرسنه باشی عمراً صدات در بیاد تازه کلی هم ذوق می کنی که آخ جون غذا نمی خورم دیگه موندم چه کنم هر کسی هم که می بینه می گه ووااای زهرا دخترت رو چرا لاغر کردی آخه مگه من بهش رژیم غذایی دادم یا بهش نرمش می دم که می گید چرا دخترت رو لاغر کردی چه کنم نمی خوره عصابمو خط خطی کرده و درمونده شدم . کاش تو هم مثه این خانمو غذا می خوردی باید پیش متخصص ببرم . بعد از کلی کلنجار نتونستم ا...
5 ارديبهشت 1391

فرهنگ لغات جدید ملینا

    سلام عزیزم ، اگه دارم می گم فرهنگ لغات ،زیاد هم نیست و این خیلی خوبه برات چون خدا رو شکر تمام کلمات و جملات رو کامل تلفظ می کنی و یه سری کلمات رو به کار می بری که همه تعجب می کنیم!!! به پرستو می گی :سلام عشق من به بابا هادی می گی :عاشقتم یا یه چیزی رو می بینی و مطمئن نیستی که همون چیزه یا نه می گی :فکر کنم با این همونه البته سه تا کلمه رو نمی تونی تلفظ کنی که بابا جون هم می گه بذار اصل رو یاد نگیره و این کلمات اشتباه یادگاری بمونه منم که مخالف این کارم قورباغه: قورغابه                   ...
4 ارديبهشت 1391

مهمونی های پیاپی دخترم

  دیروز که از سر کار برگشتم اونم با کلی تاخیر آخه عزیزم باید تا پایان فروردین صورتهای مالی ارایه می شد تا در اواسط اردیبهشت هم مجمع تشکیل بشه که با کلی مکافات و بی خوابی و اضافه کاری تا 8 شب و کلی کلنجار رفتن با حسابها بالاخره تموم شد و برای بررسی تحویل مدیر عامل محترم گردید خدا بخیر بگذرونه.  وقتی به خونه رسیدم  تازه از خواب بیدار شده بودی و گزارش روزانه بهم می دادی اینکه با بابا جون رفته بودی پارک و همچنین از بابا جون خواهش کرده بودی که برات نوشابه بخره .بابا می گفت دیدم بهم می گه بابا جون واسا برام نوشابه بخر خواهش می کنم .بابا جونم که دیگه نه نمی تونه بگه نوشابه خریده بود و کلی بهتون خوش گذشته بود.بعد هم با م...
3 ارديبهشت 1391

می خواهم بگویم برایت

     می خواهم بگویم برایت می خواهم بنویسم برایت  ای هستی دردانه من  تا تو هستی پیش ما درد دنیا ، دردو غم  پوچ است وبس معنی زندگی من وبابا  ای دوای درد ما چون تو هستی وبس خلاصه می کنم برایت  نفس نباشد ،هست ،نیست پس بدان،نفس ما تو هستی                                         ...
3 ارديبهشت 1391