ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

عسل مامان و بابا

اسباب بازیها

  سلام عزیز دلم ملینا جونم ،عزیز دل مامان ،عسلم  این روزا سرم خیلی شلوغه ، دخترم خونمونو فروختیم و باید تا سر ماه هم اسباب کشی کنیم .البته به نفع ملینا خانم شد چرا؟چون می خواهیم بریم طبقه بالای خونه مامان جون آخ جون . دلیل اینکه می گم آخ جون به خاطر اینکه دخترم صبحها اذیت نمی شه و مجبور نیست تو خواب لباس بپوشه و ببریمش خونه ولی اونجا که باشیم صبح که من می رم سر کار مامان جون هم می یاد پیش ملینا.      الان هم که من هر روز می خوام تو رو ببرم خونه مامان جون یه سری از اسباب های ریز رو می برم که تا آخر ماه یه ذره سبک تر باشیم. اول از همه اسباب بازیهای تو رو بردم وقتی اتاق خالی رو می بین...
18 دی 1390

بابا جون گل من

  سلام خوشگل خانم    دیروز بعد ظهر که خواب بودی تلفن زنگ خورد از خواب بیداری شدی و گفتی من حرف بزنم اما تا تو جواب بدی قطع شد و بابا هادی که می خواست استراحت کنه و کمی بخوابه شما همچین با صدای بلند حرف می زدی و برا خودت شعر می خوندی ،که بابا بیدار شد و به حالت عصبانی رو مبل نشست و بهت نگاه کرد و تو هم که فهمیدی چه کردی بعد از نگاه کردن به بابا بهش گفتی بابا هادی ببخش خوب. بعد صورت و دست بابا رو بوسیدی و دیگه بابا هادی نمی دونست بخنده یا چیکار کنه منم که این صحنه رو دیدم بغلت کردم و گفتم تو اگه این زبونو نداشتی می خواستی چیکار کنی.   تازه شعری رو که می خوندی این بود:   بابا جونم گل من &n...
17 دی 1390

21 ماهگی به روایت تصویر

  عکسامو بیبین چقدر نازه     این ژستمو تازه یاد گرفتم.   اینم یه چشمک برای مامان و بابام   اینم دوستام تارا و طاها شب یلدا خونه مامان جون   نگیر مدرکه جرمه،آخه دارم چیپس می خورم!!!! واااااااای    مگه نگفتم نگیر اماباشه اینم چشمک دوم    عاشق عطرم هستم    دارم کتاب می خونم   این سفره هم برای دو کبوتر عشق خاله نصیری و عمو منصوری   ای بابا چقدر عکس می گیری مامانی اما باششششه   از حموم هم که در می یام امان نمی ده ...
11 دی 1390

ترس و شیرین زبونیها

    سلام عزیزم    دخترم اونقدر شیرین زبون و بلا و شیطون شدی که دیگه از دستم خارج که شیطنت هات یادم میره ولی سعی می کنم تا جایی که ذهنم اجازه می ده برات بگم چه کارا که نمی کنی.     دیروز که داشتی برنامه فیتیله رو تماشا می کردی من تو آشپزخونه داشتم صبحونه اماده می کردم که یهو بدو بدو اومدی پشت سرم قایم شدی ازت پرسیدم چی شده گفتی می تسم (می ترسم) چرا؟ گفتی: عمو ها می تسم.دستتو گرفتم آوردم کنار تلیویزیون دیدم عمو ها به شکل انسانهای اولیه هستن و باز با دیدنشون پشت سرم قایم شدی اما بهت گفتم که ترس نداره عموها هستن .اما کانال شبکه رو عوض کردم که تو ذهنت نمونه.حالا تو ترسو بودن به کی رفتی نمی د...
10 دی 1390

پیش دستی در سلام

  سلام دردانه مامان و بابا   باز هم  می خوام از شیرین زبونیهات  بگم ولی نمی دونم از کدوم شروع کنم.اما هر کدوم برای خوش جالب و خواندنی است. مامان جون که صبح برده بود حموم خیلی گریه کرده بودی بعد که داشتی برا من تعریف می کردی گفتی مامان زرا (زهرا) رفتم حموم ،ملینا خیلی گریه کرد.  چند روز پیش هم که خونه مامان معصومه بودی پشه نیشت زده بود وقتی مامان جون ازت پرسید ه که ملینا پیشونیت چی شده ؟گفتی عمه مریم زده .دخترم یه چیزی بگو که باور کنم عمه مریم عاشقته . اما وقتی دوباره ازت پرسیدیم چی شده ؟گفتی :پشه نیش زده. آفرین به دختر گلم که همه کلمات رو بدون اشتباه تلفظ می کنه >www.kalfaz.blogfa...
7 دی 1390

تسلیت آرتا جون

سلام دخترم      جمعه هفته پیش که رفتیم دیدنش حالش خیلی هم بد نبود طوری که خودش از جاش بلند می شد و راه می رفت . در عرض یک هفته مریضی به قدری پیشرفت کرده بود که از پا درش آورد و روز جمعه راهی بیمارستان کرد و یه روز هم تو بیمارستان بستری شد و بعد به آی سی یو منتقل شد ولی دو ساعت نکشید دار فانی را وداع گفت.    دخترم بابا بزرگ آرتا و آنیسا رو می گم که شوهر عمه من بود . مرد خیلی بزرگی بود ، مردی بود که همیشه در زندگی و موفقیتش تلاش کرده بود و ملینا جون ، زهره و شهره و فاطمه و فریبا خیلی بی قراری می کنن باورشون نمی شه و از همینجا بهشون تسلیت می گم .     بابا بزرگ آرتا م...
6 دی 1390

شکایت و حکایت

  عزیز دلم ،چند شبه که دیر وقت می خوابی و اذییتم می کنی نه اینکه با گریه و بهونه گیری ،چون خوابت نمی یاد و دوست داری بازی کنی در حالیکه ساعت 1 نصف شب کدوم بچه بیداره و بخواد بازی کنه .اینم دلیلش اینکه وقتی هم نصف شب می خوابی مسلماً صبح هم دیر وقت بیداری می شی مثلاً 10 صبح و بعد از خوردن صبحونه (که البته باید تو این ساعت میان وعده بخوری نه صبحونه)و بازی و شیطنتهای بچه گانه ،ناهارتم ساعت 2و نیم می خوری و دوباره به شیطنتها ت ادامه می دی در حالیکه تو این ساعت هم وقت خواب بعد از ظهره.که تو خواب بعداز ظهرتم ساعت 4 و نیمه و تا ساعت 7 و نیم الی 8 شب خوابی و بعد از اونم که دیگه به همین منوال. که دیشب به خاطر این برنامه اشتباهمون خواستم شب ...
2 دی 1390

اندر احوالات ملینا

  سلام ماهم      دخترم تو این روزها جملات را قشنگ می گی و هر جا هم کم آوردی با اشاره بهموم می فهمونی.قبلاً که اسمتو رو کاغذ نوشتم و بهت نشون دادم و گفتم که این ملیناست یاد گرفتی و هر موقع می نوشتم می گفتی :ملینا بعد یه دست و هوووورا برا خودت می زدی و می گی آپرین(آفرین) .دیشب هم که این کارو کردم بعدش گفتم بیا خودت هم بنویس،گفتی من بلت (بلد) نیستم.الهی دخترم به موقعش یاد می گیری. قصه شنگول و منگول رو هم با کمک من می گی : یکی بود ،یکی نبود توی یه ده کوچیک سه تا بع بعی بود .به اسمای مانوگل.انگول حبه انگول یه روز که مامانش می خواست بره خرید بازار گفت بچه های من نه کوچولوهای من درو ...
27 آذر 1390