ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

عسل مامان و بابا

بدون عنوان

سلام خوشگل خانم دیروز که سر کار بودم سمیه جون(دخترخاله من )زنگ زد و گفت اگه بعداز ظهر خونه هستی می یایم خونتون.ظهر هم سر راهم مادربزگ رو برداشتم و رفتیم خونه ناهارو خونه مامان جون بودیم آخه یه آش خوشمزه پخته بود که تو هم خیلی دوست داشتی و همه آشتو خوردی .و منم بعد از ناهار رفته خونه تا مرتبش کنم و مهمونامون بیان .تو هم که از صبح کله سحر با من بیدار شده بودی و قصد نداشتی بخوابی بعد از اینکه خاله و مسیرا و النا و سمیه جون و خاله ملیحه اومدن کلی با النا بازی کردین.اما یه کار بدی کردی اونم اینکه روغن بدنت رو از جلوی میز براشته بودی و درش رو باز کردی و ریختی رو پتوت وووااااای از تو پذیرایی که دیدم روغن رو داری می ریزی رو پتو بدوبد...
10 خرداد 1391

بابا هادی غذارو سوزوند

  سلام خوشگل مامانی اول هفته ،روز شنبه صبح از خواب بیدار شدم و برای ناهار برنج رو خیس کردم و مرغ را هم رو اجاق گاز گذاشتم و زیرش رو کم کردم تا وقتی تو و بابا بیداری می شین بپزه و بابا زحمت خاموش کردنش رو بکشه .ساعت 10بود که زنگ زدم ببینم بیدار شدین بابا هادی با خواب آلودگی گفت داریم بیدار می شیم.و برای صبحونه تو هم کمی فرنی اماده کرده بودم .بابا گفت که بیدار می شیم خداحافظی کردم .و دیگه نپرسیدم که  به غذا سر زدی یا نه؟ ساعت 11:30بود که دوباره زنگ زدم ،صدای خوشگلی از پشت گوشی گفت الو الو سلام داد و گفت مامان بیا،منم که کلی قربون صدقه ات رفتم و گفتم گوشی رو بده بابا تو هم که اصلاً گوش نمی دادی می گفتی نه نمی دم می خوام...
7 خرداد 1391

جمعه در کنار هم

  سلام سلام صدتا سلام دخترم یه روز جمعه رو هم با هم و در کنار هم بودیم کلی هم بهمون خوش گذشت تا صبح ساعت 10خوابیدیم و بعد صبحونه خوردیم و منم به کارهای خونه رسیدم و شما هم برای خودت نقاشی می کشیدی اونم یه ماهی گنده که رنگش می کردی و می گفتی مواظب باش از خط در نیاد بیرون اما همچنان بیرون خط بودی.ناهاررو هم آماده کردم اما زیاد نخوردی و گفتی که خوابت می یاد چه عجب یه بار هم که شده خودت یادآوری کردی؟ تا وقتی هم که تو خواب بودی منم داشتم عکسای نازت رو جمع می کردم و دسته بندی و از این حرفها تا روی دی وی دی بزنم آخه درایو مربوط به عکسای شما پر شده و باید کم کنیم .اما با بیدار شدن تو من نتونستم تمومش کنم و موند برای بعد.عصرونه هم کمی ...
6 خرداد 1391

درهم و برهم از اول خرداد

  سلام دخترم  روز اول خرداد با طلوع آفتاب وقتی دیدم که موهای نازت دارن صورت خوشگلت رو ناز می کنن و تو هم تو خواب نازی دلم نیومد بیدارت کنم به همین خاطر مامان جون رو صدا زدم و گفتم بیاد خونمون و  پیش شما بمونه .منم که به سرعت باد از خونه خارج شدم مبادا بیدار شی و پشت سرم گریه کنی.ظهر هم که اومدم خونه دیدم که طاها و تارا هم خونه مامان جون هستن و داری با این دو ورجک خواهر بردار بازی می کنی.نهارتو تا حد اینکه رفع گرسنگی کنه خوردی اما من راضی نبودم دیگه نمی دونم چه کنم با این طرز غذا خوردنت. بعد از نهار هم باید می رفتیم خونه مامان معصومه آخه دوستاش می خواستن بیان که ما رو هم دعوت کردن. به خاطر هیمن سریع بردمت حموم و ب...
2 خرداد 1391

ملینا در عروسی

    سلام نازنینم روز پنج شنبه عروسی آقا سعید(پسر دایی بابا هادی )بود که شب برای حنا بندون باید می ر فتیم که دوست نداشتی لباس بپوشی ولی وقتی گفتم که می ریم تا عروس ببنیم و زهرا و فاطمه و باران هم می خوان بیان آماده شدی و رفتیم تو عروسی هم که با زهرا دائم اینور و اونور می رفتین و واسه خودتون مشغول بودین .   در ضمن خیلی دختر خوبی بودی و مامان رو اذیت نکردی .وقتی من حنا تو دستم گذاشتم سعی می کردی به من دست نزنی فکر کنم خوشت نمی یومد ولی وقتی ازم پرسیدی چی نوشتی گفتم نوشتم ملینا و هادی ،دیگه وقتی دستم رو می بینی می گی مامان اینجا نوشتی هادی و این یکی دستت هم ملینا و کلی ذوق می کنی.شب هم ساعت 1:30...
30 ارديبهشت 1391

چرا باید این اتفاق بیفته ؟؟؟؟

  داشتم تو نی نی تلگراف که سایت خبری کودک راه اندازی شده بود رو نگاه می کردم که مطلبی نظرم رو جلب کرد .خاله شادونه پیام تسلیت داد.و تیتر بعدی هم این بود که در خرمدره در برنامه خاله شادونه سه نفر از کودکان جان خود رو از دست دادن.به همین خاطر سریع مطلب رو دنبال کرده اینم ادامه مطلب ، آخه شما ها که عرضه ندارین یه برنامه رو هدایت کنین چرا مسئولیت این همه بچه رو به عهده می گیرید. سالن ۳ هزار نفر بوده ولی بیش از ۴ هزار نفر وارد سالن شده‌ بودند. این سالن دو درب خروجی دارد، که هنگام خروج ازدحام تماشاگران موجب ایجاد حادثه شده است. در این حادثه هفت نفر دچار صانحه شده‌اند. در پی وقوع این حادثه ۳ نفر ...
26 ارديبهشت 1391

سفر به چالوس(3)- کنار ساحل

  و اما دوباره ادامه سفر عصر روز شنبه ساعت 5 بود که به یه ساحل در رامسر رسیدیم دریای به این زیبایی در عوض بوی بد زباله ها و ساکن بودن اب همه جارو گرفته بود که حالت تهوع دست می داد .مسیر رو عوض کرده و دوباره به سمت چالوس حرکت کردیم .به چالوس رفته و کنار دریا رفتیم اونقدر خوشحال بودی که نگو می گفتی می خوام اسب سوار شم.اما اسبی نبود که سوار شی. ساعت 7عصر بود که رسشیدیم و بهمون گفتن که تا 8 می تونید بمونید من نمی دونم چرا برای دیدن دریا هم باید مانی پرداخت بشه اگه سرویس بهداشتی تمیز و وسایل و تجهیزات دیگه باشه که عیبی نداره ولی وفتی برای ورود به ساحل پول میگیرن باید ارزشش رو داشته باشه که نداره بگذریم .وقتی رسیدیم دریا با موجهای ز...
26 ارديبهشت 1391